شنبه، فروردین ۱۴، ۱۳۸۹

سیزه به در

تعطیلات نوروز پایان یافته است و سالی دیگر آغاز شده است.
قرار بود که روز سیزدهم نوروز را در قله توچال بگذرانیم، موضوعی که به علت هزینه ها و سرماخوردگی ناکام ماند.
دیروز یعنی همان سیزدهم را اما در کوه های شمال شهر گذراندم، گرچه زیاد بالا نرفتیم و تنها 2 ساعتی را برای رسیدن به مقصد صرف کردیم اما رسیدن دوستانی که از صعود توچال آمده بودند، خود نشاط بخش جمع کوچک ما شد.
خسرو از لباس هایش می گفت و رنگ زرد و نارنجی... محمد نظریه ای مبنی بر نظرسنجی روی لباس های برادر، امیر از بحث بر روی موضوعات، علی پ از تالار گفت و گو و....
خسرو تلاش می کند که جمع را نگه دارد، تلاش های او و این شوخی های همیشگی اش، لحظات خوشی را در سلول رقم می زد. خودش در این باره شوخی می کند و این شجره نامه اش که امیدوارم مجبور به شنیدن آن نباشید.
یادم نرفته است که بگویم یاد دوستانی که نیستند این روزها هنوز با ماست و امید به آزادی شان

همزاد

هیچ نظری موجود نیست: