چهارشنبه، بهمن ۱۳، ۱۳۸۹

قطار

سفر که باشد، از پنجره قطار که به بیرون نگاه می کنی می بینی همه چیز می گذرد، در کتاب های دینی دبیرستان قطار و پنجره قطار نشانی از محدودیت انسان بود. از پنجره قطار به بیرون نگاه می کنم، از فکر کتاب دینی بیرون می آیم و ذره ذره و جرعه جرعه لذت می برم از اینهمه منظره و بیابان.... فقط می ماند میل پیدا شدن و راه رفتن و رفتن تا رسیدن به بی نهایت....

همزاد

۷ نظر:

ناشناس گفت...

گاهی دوست داری در لحظه هایی قطار زندگی بایسته ولی .... فقط میتونی از پنجره نگاهی کوتاه بکنی ودائم تو فکر اون لحظه ؟؟ باشی

ناشناس گفت...

حالم خرابه فاطمه؟؟؟؟؟؟؟؟؟

همزاد گفت...

اما این قطار نمی ایسته و حرکت می کنه و من فکر می کنم به این همه لحظه که گذشته... می گه تو گذشته نباش گذشته به تو وفادار نیست من نگاش می کنم می گم این گذشته با منه، این گذشته منم... می گه این گذشته به تو پشت کرده تو به چیزی چسبیدی که سال هاست تورو فراموش کرده

ناشناس گفت...

این روزها یه چیز فکرمو مشغول کرده .شاید میشد این قطار به عقب برگرده

ناشناس گفت...

این روزها یه چیز فکرمو مشغول کرده .شاید میشد این قطار به عقب برگرده

همزاد گفت...

شاید، شاید برگرده گاهی میشه یه دکمه رو فشار داد و میبینی با چه سرعتی حوادث به عقب برمی گرده

ناشناس گفت...

نه نمیشه؟