جمعه، اسفند ۱۳، ۱۳۸۹

روان شناسی

گفت با روان شناس صحبت کرده ام و بعد درباره نوعی جبران گناه صحبت کرد। گفت که نباید برخی حرف ها را به تو بگویم و من اصرار کردم و بعد درباره صحبت های مرد گفت و گفت و بعد که به دلیل مسائلی که خیلی به متافیزیک مربوط نبود قرار شد فعلا رفتن به آنجا را به وقتی دیگر موکول کنیم।
گفتم تا شش ماه دیگر نشده برمی گردد، او را آزاد می کنند و او امید می داد به آزادی شان گفتم १० سال نمی تواند واقعیت باشد نباید به १० سال تن داد که وقتی تن داده باشی پایان ماجراست و من باز می گویم که سال دیگر پیش ما هستند آنها پیش ما هستند سال دیگر این را مطمئن هستم و همین امید است که زیستن دورتر را امکانپذیر کرده است।
دلتنگی این روزها چه دلیل ها که ندارد گفتم دلم تنگ شده و این دلتنگی که فشار می آورد که کمی خم شوم و بعد....
پروژه ای که گرفته بودیم تمام شد، فقط همین کلمه تمام شد را می توانم بگویم نه هیچ چیز دیگر.

همزاد

هیچ نظری موجود نیست: