پنجشنبه، خرداد ۰۴، ۱۳۸۵

1- چند روزی می شود که درخت خانه مان مرده .مرد می گوید تمام وانت پر بود از دستهای جنازه هاو من می خوانم جنازه های خوشبخت،خوش پوش،خوش خوراک ، من دستهایم را جلو می برم و شاخه های درخت مرده را می شکنم تا میوه ها را بچینم، میوه ها سهم من است و شاخه ها شکسته می شوند،امروز اگر بدون هیچ اسمی به خانه مان بیایی تنها با نام خودت،می بینی که درخت دیگر سرجایش نیست ما آن را دور انداختیم تا قانون داروین همچنان باقی مانده باشدو میوه هایش الان در یخچال خانه مان است مثل تو که دستهای جنازه زن را به هوای دستبندهای طلایش بریده بودی و تمام وانتت پر از دست شده بود. و آن سفیدی که می گویی شوره است چرا این را باور نمی کنم و هنوز گمان می کنم باید اشکهای تو باشد.
2- به تو می گویم این نواری است که تو گوش می دادی و حالا من،هنوز نمی دانم چه باید بکنم،اصلا اگر کاری بکنم برای توست یا خودم اگر همه کارتم را با تو حرف بزنم برای این است که خودم آرامتر شوم یا نه برای اینکه تو آرام تر شوی کاش این را می فهمیدم انوقت لااقل می دانستم چقدر باید از خودم متنفر باشم یا نه خودم را اینجور باور کنم.
3- هر کس که چیزی می گوید من مخالف می شوم تا حرفی زده باشم شاید هم از تنفر است وقتی می گوید نسل سوم را اینجور نشان دهیم من می گویم توهین به نسل سوم است و وقتی آن چیزی که من می خواهم می شود باز می خواهم بگویم نسل سوم ناامیدتر از این حرفهاست که اینهمه فعال نشان داده شود.اصلا می دانی مشکل از من است که نسل سومم و نمی دانم چه هستم یا نه شاید هم نسل دوم باشم.
یله می گوید زیاد نباید نوشت وبلاگ نویسی جای کوتاه نوشتن است به خاطر حرف او هم که شده دیگر نمی نویسم زندگی می گذرد حتی اگر بر نازکای چمن هم رها نشده باشیم.

(همزاد فروغ)

هیچ نظری موجود نیست: