یکشنبه، اردیبهشت ۱۷، ۱۳۸۵

با وجود اینکه سرانه ی مطالعه در ایران در حدود چند دقیقه برای هر ایرانی در ساله، شلوغی زیاد و غیر قابل تحمل نمایشگاه کتاب جالب و عجیب به نظر میرسه. سیل مردمی که از ابتدای باز شدن نمایشگاه به داخل سرازیر میشن باور کردنی نیست. وقتی دقت میکنی میبینی که کتب خریداری شده بیشتر شامل کتب درسی میشه. انتشارات قلمچی، آیندگان، گاج و ... تبلیغات بیشتر و بزرگتری دارن، غرفه ی طرح نو لاغر و خلوت شده در حالی که سال پیش اینطور نبود. مطمئنم که اگر توی خیابون انقلاب کتاب ها رو نگاه کنی، عناوین زیادی رو میبینی که توی نمایشگاه دیده نمیشن. نمیدونم اینا چرا میان اینجا؟! بیشتر غرفه ها هم شامل کتب مذهبی و دینی میشه.

صبح سوار اتوبوس میشم، کناری میپرسه نمایشگاه میری؟ میگم آره. میگه مطبوعات هم میری؟ میگم آره. میگه نرو بابا، همش روزنامه باطله ست، مال دیروزه، از همین دکه بخر دیگه، برای چی میخوای بری؟!! میگم باشه.

چند دقیقه ی آخر فیلم dogwill رو دوباره میبینم، خیلی از این چند دقیقش خوشم میاد، یعنی ممکنه یه روز هممون رو به گلوله ببندن؟!!!

رامین جهانبگلو همچنان زندانیه، شاید هم توی بیمارستان باشه، میگن اتهامش رابطه با بیگانه ست. راست میگن! اون با ما بیگانست، ولی چیزی که گفته نمیشه اینه که این بیگانگی گناه ماست نه اون.
نمیدونم اینو کجا شنیدم:
"از یه نفر تو تیمارستان میپرسن: تو دیوونه ای؟ میگه نه. میگن پس اینجا چیکار میکنی؟ میگه من یه جور فکر میکردم که مردم خوششون نمیومد. مردم هم یه جور فکر میکردن که من خوشم نمیومد. زور اونا از من بیشتر بود!!!"

nobody

هیچ نظری موجود نیست: