چهارشنبه، آبان ۱۰، ۱۳۸۵

بعد از 5 سال دوباره از کنارم رد میشه و من رو نمیبینه. میپیچه توی کوچه و من نمیتونم به راهم ادامه بدم. میپیچم تو کوچه ودنبالش میرم. هنوز همونطوری راه میره. با سرعت، سر پایین، همون لباس، اما اینبار به رنگ خون! من رو به دنبال خودش میکشه و میبره طبقه ی دوم یه پاساژ. میره توی یه بوتیک و کیسه ی غذا رو که دو تا ظرف توشه میذاره روی میز و میره پشت پیش خون مغازه. و من از جلوی بوتیک رد میشم.
به شوخی میگه:"هر کس با تو باشه بعد از چند روز از دستت خسته میشه!!"
دو سال از زندگیم میره و تکه ای از من رو با خودش میبره. شاید دو سال زمان براش زیاد هم بود اما به هر حال دو سال بود. نقطه ای پر رنگ به روی "هیچ"!
nobody

هیچ نظری موجود نیست: