سه‌شنبه، آذر ۰۷، ۱۳۸۵

;چیزی مرا به گذشته می برد.
یزی که نمی دانم چیست مرا به گذشته می برد و باعث می شود خواب یله را باز ببینم و باز یادم بیفتد که حنا را یکماه است که ندیده ام و باز می دانم که گذشته یعنی چیزی که گذشته است.
اما با اینهمه باز شب خواب می بینم و روز که بیدار می شوم انگار هنوز در گذشته ام.نمی دانم تحقیقی که انجام نشده،کتابی که خوانده نشده و زبانی که هنوز ضعیف است نشانی از آینده دارد و مرا از این گذشته بیرون می آورد و اضطراب که دیگرخواب را از سر می پراند.به یاد پن می افتم و کورماز و صدای سازی که از دور می آید و دیگر نزدیک نمی شود.بگذریم.الان د ر دانشگاهم و باز تا یکساعت دیگر باید چند خبر و مصاحبه تنظیم نشده را تنظیم کرده باشم.

هیچ نظری موجود نیست: