جمعه، فروردین ۰۳، ۱۳۸۶

سلام
دلم برای همزاد تنگ شده ،اولک بی بولک نمی دانم چه کنم حتمن تقصیر من است ،هوا یک دفعه تاریک شده و اشکی که در چشمانم حلقه می زند فکر نمی کردم سخت باشدنه اصلن سخت نیست همه چیز خوب است و...
شرایط جدید خوب است با اعتماد به نفس راه میروی ،نمی ترسی از اینکه کسی کنار تو راه می رود، نمی ترسی از اینکه کسی تورا دوست دارددیگر نمی ترسی ولی همه چیز ترسناک است وقتی همه به تو زل می زنند وقتی دستت را می گرد وقتی...
دیگر همه چیز تمام شد یا تازه شروع شده دوباره می نویسم بعد از مدتها ،درست همین روزها بود که تکه ای از ما رفت کم کم همه نیستند منم انگار رفته ام ؟!
همه چیز خوب است اما همزاد خوب نیست دلم برایش تنگ شده.
نم توانم تحمل کنم !نه حتمن می توانم چشمانی که نگاهم می کنند نمی توانم بنشینم این طرف و آن طرف جابجا می شوم ،پاهایم را جم می کنم و دوباره همه چیز شروع می شود ، چقدر خوب که کسی منتظر توست و تو را دوست دارد و دوباره گذشته که همراه حال من می شود...
چقد دریا در شب قشنگه پر تلاطم و سیاه ووحشت آور!
راستی عیدتون مبارک امیدوارم هر جا هستید بهتون خوش بگذره .
عجله دارم من دیگر کمتر می توانم برای خودم باشم من دیگر کمتر هستم گریه می کنم برای آمنه ، برای تو ،برای خودم ، برای همزادم اولک بی بولک ، برای هاپو،برای یله ، برای نوبادی وبرای پن برای شازده کوچولو،کورماز ،چاملی ،تنسی ،علی ،مهدی و برای ...
حنا-بابلسر -2 فروردین 1386

هیچ نظری موجود نیست: