یکشنبه، اسفند ۲۰، ۱۳۸۵

درست می گوید . توجه نکرده ام و نرفتنم را نمی توانم توجیه کنم. با اینکه تصمیم داشتم بروم اما صبح که زنگ زد و گفت مراسم صبح ساعت 8 بوده دیگر پیگیر نشدم که ببینم آیا ساعت عوض شده است یا نه. درست می گوید و من توجیهی ندارم. درصدد عوض کردن موضوع پایان نامه ام هستم. نمی خواهم روی دموکراسی کار کنم. تشویقم می کند. این موضوعی نبود که به خاطرش تغییر رشته دادم. باید استادی پیدا کنم و با او مشاوره کنم درباره سربازان کودک. هنوز می ترسم که دوباره تغییر موضوع بدهم اما می دانم که این مسئله بود که مرا به تغییر رشته تشویق کرد. کمبود منبع در این باره از عواملی است که شاید باز مرا ناچار کند تغییر روش بدهم. وبلاگ ها را باز می کنم. وبلاگ مریم. صحبتهایش با پرستو دوکوهکی، وبلاگ آمنه و آنچه از ماجرای آنروز می گوید. با فاطمه که حرف می زنم می گوید آمنه سه جا کار می کند. خبرگزاری و روزنامه و یک جای دیگر و هر روز خسته تر می شود با اینهمه تمام مراسم آنروز را بوده. کتاب خواندش در مترو و درس و دانشگاه و کار مرا شرمنده می کند اینهمه تلاش او. از من به گمانم یک سالی هم کوچکتر است اگر بیشتر نباشد کمتر هم نیست. پرستو درست می گوید که اوضاع بهتر شده است. امروز دیگر از حرکتهای سیاسی خبری نیست بیشتر حرکتهای مدنی است تا سیاسی و شاید این بهتر هم باشد.

هیچ نظری موجود نیست: