خود را هلاك كردن، خود را به آبوآتش زدن براى چيزى نفوذناپذير، يك ايمان ناب است. بدل كردن ديگرى به معمايى حلناشدنى كه زندگى من منوط به آن مىشود ديگرى را به مرتبهى خدايى رساندن است؛ من هرگز قصد ندارم معمايى را كه ديگرى براىام مطرح مىكند حل كنم: عاشق اوديپ نيست. پس همهى كارى كه بايد بكنم قلب كردن و بدل كردن جهل خود به حقيقت است. اين راست نيست كه هرچه عاشقتر باشى بهتر درك مىكنى؛ همهى آنچه عشق و عاشقى از من مىخواهد فقط درك اين حكمت است: ديگرى نشناختنى است؛ ماتى او پردهى ابهامى بهروى يك راز نيست، بل گواهى است كه در آن بازى بود و نمود هيچجايى ندارد. پس من در مسرت عشق ورزيدن به يك ناشناس غرق مىشوم، كسى كه تاابد ناشناس خواهد ماند: سيرى عارفانه: من آنچه را نمىشناسم مىشناسم.
رولان بارت، سخن عاشق (نشر مركز، 1383)، صص. 9-177.
همزاد
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر