یکشنبه، آبان ۱۳، ۱۳۸۶

سكوت يا بي سخني

حرفی نیست، سخنی نیست، هر چه هست نقد گذشته، انگشتهای به سوی هم نشانه رفته، نقد و نقد و نقد. بی هیچ سخنی اما، حرفی نیست، سخنی نیست، عجب اینکه عجیب هم نیست این بی سخنی! سخنها گفته شده و حرفها زده شده، همگی گفته اند آنچه گفتنی بود. سکوتی نیست! سکوت در برابر حرفهای نگفته معنا دارد و جایز نیست، اما وقتی که حرفی برای شکستن سکوت نیست.....! یکی در نقد رای دادن دیگری که اگر رای نمیدادید چنین می شد، دیگری در رد رای ندادن این یکی که اگر رای میدادید چنان میشد، یکی مدح سکوت میگوید و دیگری بیداد شکستن سکوت سر میدهد، اما باز هم سخنی نیست. سخنها همه گفته شد و در گل نشست و به لجن کشیده شد سخنگو، لجن هم بالا آمده تا بیخ خرمان! هر سخنی و حرفی لجن را بالاتر میاورد تا بستن حنجره و سوراخ دماغ و گوشمان حتی، که صدای تنفسی هم نباشد اگر صدای همصدایی نیست برایشان! همه گیج و گم در انتظار جنبنده ای که نیست مگر طوفان مرگ که شاید فرود آید و از زجرمان خلاصی دهد. نابودی و مرگ درمانی باشد شاید در این بی جنبندگی، شاید که مرگ سخن بگوید با همه مان و با آنانکه سخن زندگی و آزادی را نشنیدند. در انتظار آتش و خون شاید.

- "ترانه ی ناسروده"
ترانه ای که نخواهم سرود من هرگز، خفته است روی لبانم.
ترانه ای که نخواهم سرود من هرگز.
بالای پیچک کرم شب تابی بود و ماه نیش میزد با نور خود بر آب.
چنین شد پس که من دیدم به رویا
ترانه ای را که نخواهم سرود من هرگز.
ترانه ای پر از لب ها و راه های دور دست،
ترانه ی ساعات گمشده در سایه های تار،
ترانه ی ستاره های زنده بر روز جاودان.
(شعر از: فدریکو گارسیا لورکا)


nobody

هیچ نظری موجود نیست: