سه‌شنبه، آبان ۲۹، ۱۳۸۶

هميشه نگران است وقتي با چشمان سياه درشتش نگاهت مي كند دائم چشمش به اين طرف و آن طرف مي رودباآن ناخنهاي هميشه كوتاهش كه به تازگي سعي در كمي بلندتر كردنشان دارد.
هميشه نگران است مي شود اين را در تماسهاي كوتاهش فهميد كه سلام نكرده مي رود!
زنگ مي زنم و مي گويد كه قرار است ساعت 11 عمل شود و دنبال مكان بيمارستان مي گردد.
زنگ مي زنم و مي گويد عمل ساعت 1 شروع شده و احتمالن تا 4يا 5 ساعت طول مي كشد.
دوست ديگرم كه مي دانم تهران است آمده مستقل شود جدا زندگي كند و به قول خودش درس بخواند.

اینجا زندان است و من زنی در میان زنانی كه دردهايشان مثال روشن نابرابري است
حنا

هیچ نظری موجود نیست: