دوشنبه، آبان ۲۸، ۱۳۸۶

گفت اضطراب....

گفتم این هراس این اضطراب که دچارش شده ام.
گفتم فردا قرار است ساعت 11 عمل کند و قرار است دختر 12 ساله اش پشت اتاق عمل منتظر مادرش بماند.
گفت صمیمی بودید؟ نزدیک؟ نمی دانم چه باید جواب بدهم. گفتم نبودیم اما این در این اضطراب تاثیری ندارد.
گفتم همه زندگی یک آدم می شود محاسبه و اینکه از کجا می شود چقدر درآورد و بعد حالا زندگی خودش می شود دستخوش محاسبه دکتر و وزن غده ای که قرار است از سرش دربیاورند.
تلفن می زنم و می گویم نگران نباش. می گویم فردا می آیم و مراقب دختر می مانم.
همه مضطربیم. همه در یک اضطراب که فردا چه می شود و گفت سلامتی. گفت سلامتی از همه چیز بهتر است. گفتم بودن و سالم بودن خوب است حتی اگر دور باشد مثل یله که نزدیک نیست اما هست و همین است که خوب است.
گفت مضطرب است و از دلایلش گفت. گفتم همین که آدم بتواند به یکی بگوید مضطرب است باز انگار حجم اضطراب کاهش پیدا می کند.
فردا همه چیز معلوم می شود و با اینکه امیدواری زیادی است باز همان ذره کم ناامیدی کافی است که لبخندت بیشتر تلخ باشد، دور از رگه ای از شادی.


فراموش کردم که بنویسم مریم حسین خواه از فعالین جنبش زنان هم باداشت شد. عکس و گزارشاتش را کسوف نمی دانم کامل اما توضیح داده است.


همزاد

هیچ نظری موجود نیست: