چهارشنبه، بهمن ۱۷، ۱۳۸۶

حنا

یک شماره تلفن که به کد شاهرود خیلی نزدیک است. با کتری سیاه و قوری چینی و یک روسری از سبزی های حیاط، آشپز هم. نمی دانم چرا پشت چهره اش غم هست، با وجود گیوه ها و خنده ها و اصراری هیستریک به آواز خواندن و ردیف های میرزاعبدالله را به رخ کشاندن. زود گریه اش می گیرد و با آن بابای خطرناکش، این همه پسر را می برد دم خانه ی سفید تا دیگ بزرگ را تا دم مینی بوس آقای سرایی ببریم. دقیق هم که می شوم، نمی فهمم از دود آتش است یا آتشی دیگر که این طور چشمان روشن اش سرخ اشک شده است. لابد راه نیمه خشک و نیمه سبز قطارزرشک یادش رفته همه ی آن دوستانی را که خنده هایشان گریه بود و با وجود این می خواندند. لابد.
با احترام.
م.آ.

هیچ نظری موجود نیست: