سه‌شنبه، بهمن ۳۰، ۱۳۸۶

اگر همه خاطراتي كه از يك روز بنويسي چند مورد بشود:
مردي كه در بزرگراه مدرس تصادف كرده بود و خون تمام صورتش را پركرده بود.
پسربچه اي كه از نيفتادن دندانهايش تمام وقت در اتوبوس گريه مي كرد.
زن معلول ذهني كه تمام مدت در اتوبوس همه اش مي گفت آب،آب،آ...
خوابم برده و خواب هم نبودم.

دير است اما به تازگي متن كامبيز نوروزي و كاشي را در مرگ بورقاني خوانده ام و شعر سنگسار فاطمه شمس را كه پيشتر خوانده بودم.

همزاد

هیچ نظری موجود نیست: