شنبه، بهمن ۱۹، ۱۳۸۷

درد

همه اش درد بود.
درد که می پیچد و باز می شود تا به انگشتان پا برسد و باز در درون جمع می شود ،پاها کشیده می شود و می چرخد...
سرم از خواب آلودگی می افتاد و خوابم نمی برد.
گفت زیادی خوشی و تفریح می کنی، همه می گفتند زیاد است باید به کارهایت برسی، من به کارهایم نمی رسیدم و بقیه این را ازکاهلی خودم و تفریحات زیاد می دانستند.
درد بهانه ای شد برای دیدن فیلم، توت فرنگی وحشی برگمان، منهتن وودی آلن و رولت چینی از یک کارگردان آلمانی...
توت فرنگی وحشی را بیش از همه دوست داشتم به خصوص شخصیت پسر دکتر را با آنهمه سردی و صراحت بویژه زمانی که از فرزند حرف می زد.
باز حالم خوب نیست و درد دارم...

همزاد

هیچ نظری موجود نیست: