دوشنبه، مرداد ۲۵، ۱۳۸۹

بی خبری

باز هم خبری نیست، اینهمه روز گذشته و باز خبری نیست.
می گویم روزه می گیری، می خندد و می گوید همان جور که بود، آب را می خورم. من چای می گذارم و بقیه روز را گرسنه ام.
خبری نیست این روزها، هیچ خبری نیست....
کاش لااقل اجازه می دادند صدایش شنیده شود و بگوید که سالم است.

همزاد

هیچ نظری موجود نیست: