دوشنبه، شهریور ۰۸، ۱۳۸۹

خواب

خواب دیدم که دراز کشیده بود، آرام بود و ساکت، برعکس همیشه که حرف زیادی برای گفتن داشت.
خواب دیدم که نگران برگشتنش بودم.
خواب دیدم که دختر آزاد بود و من فکر می کردم اشتباه کرده بود بالاخره به مصطفی مرخصی داده بودند.
خواب دیدم که حرف می زد آرام و ...
خواب دیدم که همه صحنه ها را خواب دیده ام.
خواب در خواب بود و بیدار که شدم، هر دو زندانی بودند... کاش عاطفه اشتباه کرده بود اینبار و اینها خواب نبود.

هیچ نظری موجود نیست: