شنبه، مرداد ۳۰، ۱۳۸۹

تیرگان

دوسال پیش کم کم و دوباره جمع شدیم دور هم تا به بهانه ی کوه و دشت و بیابون همدیگه رو ببینیم. لااقل هدف من که همین بود. فکر کردم کوه رفتن بهانه ی خوبیه واسه دوباره با هم بودن. خنده و شوخی و گپ و گفت بود و تفریح و رفع خستگی برای شروع دوباره ی هفته ی جدید.

گفتگوها و شوخی ها به اینجا رسید که واسه گروه اسم بذاریم، شد تیرگان. به فکر ثبت تیم افتادیم و به ناچار باید اساسنامه دار میشدیم. گفتیم یه اساسنامه مینویسیم که رسمی بشیم و از دید یک ناظر بیرونی هم ارزش و اعتباری داشته باشیم.

حالا، خیلیها رو میبینم که برای حفظ اساسنامه و حفظ بیضه ی تیرگان با هم در میافتن. دسته دسته شدن و هر دسته ساز خودشون رو میزنن. خیلی از دوستان خوب و خوش فکر دیروز یک یا چند بار اومدن توی تیم و دیگه دیده نشدند. میبینم که حوزه ی خصوصی افراد خیلی هم مورد احترام قرار نمیگیره، میبینم که افرادی که میتونن دوستان جدید ما باشند به راحتی تبدیل به دلزدگان و دل آزردگان میشن و میرن و پشت سرشون رو هم نگاه نمیکنن.

حدود یک سال پیش پیشنهاد برگزاری کارگاه گفتگو و گپ زدن در مورد مسایل و مشکلات و موضوعات مختلف را مطرح کردم، به نظر برخی دوستان "از آنور بوم افتادن" بود! به این معنی که "این تیم ظرفیت و توان اینچنین برنامه ای رو نداره". "بچه ها دوست ندارن بشینن گفتگوی جدی داشته باشن". "بهتر است که فعلا این کار رو نکنیم"...

حالا تیمی داریم چلانده شده، دوستانی داریم دلخور و دلی داریم تنگ برای دوستان. پیشنهاد من برای این وضعیت اینه: اساسنامه و آیین نامه و قوانین و مقررات رو بذارید کنار و دوباره با دوستاتون برید تفریح. فکر نمیکنم کسی موافق نظر من باشه. جای من هم توی تیرگان نیست. جایی که بهترین دوستان من در اون رنجیده بشن جای من نیست.

nobody

۱ نظر:

پاینده گفت...

بچه ها من اینجا رو به هم ریختم!! کامنت ها از کار افتاده بود. درستش میکنم.

nobody