چهارشنبه، خرداد ۱۲، ۱۳۸۹

نفس

همینجور که می دویم می گوید نفس بکش به عمد نفس بکش از شش ها، شانه ها را بالا بگیر، کمر را صاف کن، شانه ها کمی شل و بگذار دست ها تاب بخورد، فراموش نکن که دست ها را مشت کنی، به پاهایت دقت کن کمی با پنجه پایین بیا، حواست به پای چپت باشد، سر را بالا نگه دار...
مرد می گوید نفس بکش، مرد داد می زند نفس بکش، مرد ضجه می زند که نفس بکش و از دهان زن تنها خون است که بیرون می ریزد چون ندا آخرین نفس ها را برای ضجه های مرد می کشد...
من همینجور می دوم و سر را بالا نگه می دارم، کمر را سفت می کنم و شانه ها را شل و کمی توجه به پنجه پای چپ و نفس می کشم، به عمد و بلند نفس می کشم و هوا را به درون می برم تا خسرو بداند که به دستورهایش ارج می نهم...
نفس های عمیق می کشم، سرم را بالا می گیرم و چند نقطه سیاه بر آسمان...دویدن در آرامش و دویدن در اضطراب، دویدن و دویدن و ناگهان نفس کشیدن قطع می شود... حتی تو هم نمی توانی نفس کشیدن زن را به او بازگردانی.

همزاد

هیچ نظری موجود نیست: