شنبه، دی ۲۸، ۱۳۸۷

گلشیری بدون نام

درباره اینکه چرا نمی آییم حرف زده بودم از مشکلات خودم و ماجراهای آینده و ...شاید همه همین بود و شاید چیز دیگری مثل بی حوصله گی امروز صبح.
دیروز امامزاده طاهر بودیم و از آنجا احمد آباد مصدق که حنا هم با همه مشکلات همراهی کرد.
خسرو تکیه داده به دیوار و چشم ها را بسته بود مثل دری که آرامگاه مصدق را جدا می کرد و سکوت بود و سکوت بود و صدای بره ای که چنان ممتد بود که باعث می شد بودنش از یاد برده شود.
نوشتن مرثیه سخت است بر اینکه قبر گلشیری بدون نام بود که نامش را برنمی تابند و شاملو غریب افتاده بود کنار محمود و مختاری و پوینده که مرثیه شاید نه برای آنان که برای ماست که دل به روزگاری داریم که تاب نمی آورد و ما تاب می آوریم هر آنچه بر ما نازل می شود. که هر نازل شدنی برای ما همان تقدیری است که دیگری مقدر فرمود

همزاد

هیچ نظری موجود نیست: