یکشنبه، بهمن ۰۶، ۱۳۸۷

ملیّت، جنسیّت و باقی قضایا

از مزایای بی‌شمار گفت‌وگو با دوست دورم یله، یکی هم این است که همیشه دامنه‌ی بحث‌ها از این‌که من چه می‌کنم و تو چی‌ می‌کنی و چه می‌خوری و چه‌قدر درآمد داری و ... این‌ها فراتر می‌رود و سیاست و اجتماع و فرهنگ و لاجرم فلسفه و باورهای فردی و جمعی را در بر می‌گیرد. همین است که گفت‌وشنود با او را حتا از راه دوری چون استرالیا و با تأخیر آزارنده‌ای که در رسیدن صدا هست، دل‌پذیر می‌کند، امری که در سایر دوستی‌ها به ساده گی میسر نیست و این نقیصه سبب می‌شود که یکی یک‌سره در مورد خودش، فامیل‌اش، لباس‌هایش، طرز تفکر‌ش، ماشین‌اش، شغل‌اش و این امور شخصی-که احتمالن برای دیگری جذابیت خاصی ندارد؛ نکته‌ای که متأسفانه در نمی‌یابیم!- صحبت کند و بعد هم دو طرف ساکت بمانند و با ملال از هم بپرسند: «خب، دیگه چه خبر؟!»(خواهش می‌کنم سوء‌تفاهم نشود، همه‌ی موضوع‌های بالا جذاب و خوب‌اند، اما نه برای همه‌ی طول در کنار هم‌بودن‌ها)
در آخرین گفت‌وگویی که با یله و به لطف همیشه‌گیِ او داشتم، گذشته از غیبت‌ها و صحبت‌ها و بحث از انتخابات و وضع سیاسی-اقتصادی کشور، دو مسئله طرح شد:
1. ملیت: داریوش آشوری در جستاری کوتاه روند شکل‌گیری مفهوم «ملیت»(nationality) به عنوان مفهومی مبهم و نوظهور در ادبیات سیاسی را در تاریخ مدرن غرب نشان داده است و ضرورت‌های تدوین این مفهوم در کنار مفهوم دیگر یعنی دولت(state) را روشن کرده. همین ضرورت‌ها، منتها با تأخیر و البته به شکلی کژوکوژ در سایر جاهای دنیا-از جمله جهان سوم-منجر به شکل‌گیری نهضت‌های گوناگون از بالا(حاکمیت) و پایین(روشنفکران، اصحاب فرهنگ، مبارزین و ...) برای رشد و غنا و در نهایت درونی‌سازی فرهنگی-تربیتی این مفهوم شده است. در ایران هم به ویژه پس از بر سر کار آمدن رضاشاه و نیازمندی به ایدئولوژی ناسیونالیسم برای ایجاد ساختار دولتی شبه مدرن. تا همین‌جا کافی است. غرض آن‌که تأکید بی‌جایی که معمولن بر مرزهای ملی می‌شود، بدون تعریف دقیق مفهوم ملیت و روشن کردن حدود و صغور عینی و ذهنی آن بی‌معناست. راستی ملاک ملیت چیست؟ فرهنگ؟ این مفهوم خود یکی از دشوارترین مفاهیم علوم انسانی است. شاید هم خطوط جغرافیایی؟ آشکار است که این مبناها خود اصل بی‌مبنایی‌اند و لاجرم آن‌چه می‌ماند تربیت ناسیونالیستی‌ای است که از کودکی و در نظام‌های آموزشی به ما آموخته‌است که وطن‌مان را دوست بداریم و ... الخ. به دشواری و سختی و با مسامحت‌های فراوان می‌توان ملیت را با مفاهیم فلسفی «مکان» و «زبان» مرتبط کرد. اما آن‌چه از این دو نیز به دست می‌آید، نتیجه‌ای بسیار محدود و در حد «زیست‌جهان»های کوچک شخصی یا گروهی(مراد جمع‌های کوچک خانواده‌گی، دوستی، هم‌محلی، هم‌حزبی و ... تمام گروه‌هایی که در آن‌ها افراد به معنای واقعی زیستی کم‌وبیش مشترک دارند و تجربه‌های زیسته‌ی مشترک) افراد دارد و به هیچ وجه از تحلیل آن‌ها(مگر آن‌که هگلی باشیم) مفاهیم قلنبه‌ای چون ملت حاصل نمی‌شود، با آن مرزهای پهناور و تنوع آدم‌ها و مکان‌ها و زبان‌ها و گویش‌ها و ... . لاجرم من جز از طریق القائات شخصی و تربیتی، هیچ دلیلی بر ترجیح یک لر خرم‌آباد یا کردی در تکاو یا بلوچی در سیستان بر سرخ‌پوستی در آمریکا یا سیاهی در آفریقا یا عربی در یمن نمی‌بینم و با هیچ‌کدام تجربه‌ی زیسته‌ی مشترکی ندارم. هر دو دسته از «من» دورند، دورتر یا نزدیک‌تر. تنها با دسته‌ی نخست ریشه‌های زبانی(و فرهنگی، شاید) نزدیک‌تری دارم و برخی کهن‌الگوهای قومی-قبیله‌ایمان(ناخودآگاه جمعیِ یونگی) یکسان است. این بخش اخیر دلیل نمی‌شود که از مرگ ایشان بیش از دسته‌ی دوم ناراحت شوم، یا افتخاراتشان را افتخارات خودم بدانم، مگر بر حسب یک اعتبار که به وسیله‌های آموزشی در من نهادینه شده است. همین سخن را یله به زبانی دیگر می‌گفت. او از خیل زیاد ایرانیانی می‌گفت که تمایلات شووینیستی خود را زیر پوشش الفاظ پنهان می‌کنند و در هر چیز «ایرانی بودن» را می‌جویند و به شکل آزارنده‌ای در گفتارشان سعی می‌کنند کسی را که اندکی در این «بزرگ‌ترین فرهنگ تمام قرن‌ها» شک دارد، مورد هجمه قرار دهند. چنان از «کوروش کبیر» و سایر چیزهای کبیر می‌گویند که یک غیرایرانی از مواجهه با آن‌ها اگر دچار انزجار نشود، در دلش نسبت به این بیچاره‌گی و نوستالوژی پوچ و میان‌تهی احساس ترحم خواهد کرد. این بزرگواران وطنی باید اندکی تاریخ علمی بخوانند تا دریابند که نه گذشته‌گان ما(اصلن چه کسی می‌داند که گذشته‌ی «من» به کجا می‌انجامد، فی‌نفسه چه اهمیتی هم دارد؟) از همه‌ی گناهان پاک و بری بودند و نه ما صاحبان همه‌ی علوم و دانش‌ها و فرهیخته‌گی‌ها. چنان که نسب هر چیز از گیتار گرفته تا لابد کاندوم را به اجداد بزرگ‌مان می‌رسانیم.
2. جنسیت: یله از هم‌جنس‌خواهی(homosexuality) و رواج فرهنگ پذیرش آن در جامعه‌ی نسبتن پیشرفته‌ای چون استرالیا سخن می‌گفت و از این‌که تا چه اندازه‌ در آن‌جا به خوبی با این موضوع کنار آمده‌اند و حضور انسان‌هایی را که آزادانه و به هر دلیل(موجه و غیر موجه ندارد و به کسی هم ربط ندارد) تمایلات هم‌جنس‌خواهانه دارند، پذیرفته‌اند.(لابد شووینیست‌های وطنی اگر روزی قبول کنند که هم‌جنس‌خواهی «خوب» است[!] نسب آن را نیز به ایران باستان باز می‌گردانند) انگار کسی حق ندارد در زندگی جنسی دیگران به عنوان یکی از شخصی‌ترین حریم‌های زندگی فردی(individual) دخالت کند. البته سخن گفتن از این موضوع در کشوری که یکی از دو «جنس»(gender) مورد قبول در همه‌ی فرهنگ‌ها و تاریخ، تحت انواع تبعیض‌ها(از قانونی و حقوقی گرفته تا فرهنگی و گفتمانی و روان‌شناختی و جامعه‌شناختی و افواهی و ...)قرار گرفته است، شوخیِ تلخ و دردناکی است! اما آن‌چه مراد یله بود، شاید بتواند در جمعی خصوصی و در میان دوستان نزدیک طنینی آشنا بیابد. یعنی به رسمیت شناختن رفتارهای «به ظاهر عجیب و غریب جنسی» برخی اطرافیان که معمولن از سوی ما و بدون تأمل با سنجه‌ها و معیارهای «اخلاقی» محکوم تلقی می‌شوند. بسیاری از کسانی که در اطراف ما هستند، تمایلات هم‌جنس‌خواهانه(از لفظ هم‌جنس‌بازی پرهیز می‌کنم ، چون بازی –لااقل در عرف ما- باری ارزشی دارد و تا حدودی کاری شاید پوچ و عبث را به ذهن متبادر کند) دارند و این حتمن هم نباید با مدرک معتبر پزشکی هم‌راه باشد تا ما آن را «به رسمیت» بشناسیم. مگر کسی که استمناء می‌کند یا با همسرش می‌خوابد یا مردی دیگر را در آغوش می‌کشد، برای این کار نیازمند مجوز است؟ باز هم تأکید می‌کنم که پژواک منطقی این سخن را در جامعه‌ی کوچکی از دوستان و هم‌فکران منتظر می‌مانم و از همین حالا منتظرم تا هرزه‌درایان با ناسزاهای آب‌نکشیده زیر و بم زنده‌گی خصوصی دیگران را وسیله‌ی عیش کینه‌توزانه سازند.

با احترام.
م.آ.
نکته: مبنای نظری بحث اخیر، در ابتدا به نظرم بسیار ساده می‌آمد: «این‌که در مورد واقعیت‌های ابژکتیو پیرامونی، بدون عطف نظر به یک امر مطلق واقعی(چون خدا در نظام‌های معرفتی دینی) اطلاقِ «خوب اخلاقی» یا «بد اخلاقی» چنان‌که هیوم نشان داده است، بی‌معناست». در گفت‌وگویی با دوست باسواد و با اخلاق‌ام امیرحسین. خ. (به خصوص در زمینه‌ی فلسفه و فلسفه‌ی اخلاق)، متوجه شدم صدر و ذیل عبارت اخیر، چه آن‌جا که ساده‌انگارانه نظرم را به سخن دیوید هیوم، فیلسوف انگلیسی سده‌ی هجدهم منتسب کردم و چه آن‌جا که بر بی‌معناییِ حکم کردن اخلاقی در مورد هر واقعیت ابژکتیو نظر دادم، اشتباه کرده‌ام. نتیجه بحثی جذاب با او و خواندن چند مقاله و ساعتی اندیشیدن شد. اما در هر صورت می‌توان به ضرس قاطع گفت که حکم اخلاقی در مورد پدیده‌ای چون هم‌جنس‌خواهی را نمی‌توان به ساده‌گی اطلاق کرد و چه بسا نمی‌توان چنین حکمی داد، گیرم نه به دلیلی که من در عبارت ساده‌اندیشانه‌ام آورده بودم.

هیچ نظری موجود نیست: