دوشنبه، فروردین ۱۰، ۱۳۸۸

باز هم نکبت!


رفتم سرکوچه آشغال بزارم. دوتا زن جوون نشسته بودن سر کوچه و یکیشون تو بغل اون یکی زار میزد و ناله میکرد که: "همه‌ی زندگیش دروغه، همش حقه بازیه، همش...."

هفته‌ی پیش بود که یه تازه عروس شکایت میکرد از اینکه "مرد"ش! بهش اهمیت نمیده، جلوی بقیه توهین آمیز حرف میزنه، هنوز بچه‌است، چند روز خوبه بعد یهو قاطی میکنه، داد و بیداد میکنه و فریاد میزنه.

به اطرافم که نگاه میکنم "مرد"هایی رو میبینم که برای نخوردن انگ "زن ذلیل"ی، زن خود را ذلیل میکنند! نمیفهمند که بین زن ذلیلی و ذلیل کردن زن حد وسطی هم وجود داره و برای همین هیچ وقت نمیتونن لذت درک عشق یک زن رو درک کنند. فقط تخلیه‌ی حیوان واری که بعد چند هفته که از این به اصطلاح ازدواج میگذره پسر به "مرد" تبدیل میشه و دختر به لهیده زنی شبهه انسان که هنوز نفس میکشه و تبدیل به زن زندگی شده (دارم بالا میارم!!). میدونم که همین نوشته نیز برای بسیاری از "مرد"ها "زن ذلیل نامه"ای به حساب میاد که مایه‌ی شرمساری "مرد"هاست.

یه آهنگ رپ شنیدم به اسم "ما مرد نیستیم":

". . .
تو بوی زمین سوختمون رو میدی خانوم
تو هم از عرش به فرش رسیدی که خانوم
ما که از مردی مردیم لااقل تو زن باش
یکم از اون عطر غیرتت رو ما هم بپاش . . ."


(عصبانی هستم که مینویسم، اگه دری وری مینویسم شرمنده!)
nobody

هیچ نظری موجود نیست: