پنجشنبه، آذر ۲۵، ۱۳۸۹

سیاه

سیاه پوشیده بود، سیاه پوشیدن او انگار باعث می شد لباس های سفید من توی ذوق بزند، حرف که می زند، حرف که می زنند من همه اش در عوالم خودم سیر می کنم، اینقدر ناامید که حرف می زنند من فکر می کنم اگر آزاد نشوند چه؟ اگر سال بعد اتفاقی بیفتد و بر مبنای این اتفاق این آدم های جدید اصلا فکر تندتری داشته باشند نسبت به آنها که نیستند چه؟ همینجور آرام حرف می زند، من انگار خارج شده ام از اتاق، من انگار به سلول آنها وارد شده ام، من انگار... شب خواب می بینم که دوباره مرا دفتر پیگیری خواسته اند. خواب می بینم که اضطراب دارم، خواب می بینم که عکس های موبایل را پاک نمی کنم.. خواب می بینم که یکی دارد عکس بازجو را نشان می دهد و من بازجوی خودم را پیدا نمی کنم. بیدار می شوم و باز که می خوابم باز خواب این است که سه باره مرا دفتر پیگیری خواسته اند. خواب می بینم در یک مسابقه ام، خسرو قرار است که با کسی مسابقه بدهد، نه خسرو را می بینم و نه کس دیگری...فقط خواب می بینم که با دختر بحث می کنم و از او می خواهم که به بودن دیگران احترام بگذارد. وقتی می پرسد که اعتقاد دارم به...نه! همین را جواب می دهم و باز و باز... بیدار شده ام، نه او قرار است 10 سال زندان باشد و نه من قرار است تا آن موقع زنده باشم...غزلیات شمس را باز می­کنم و می خوانم که می آید... شب دادگاه را فقط غزلیات شمس می خواندم، خوابم نمی برد و این عادتی شد برایم که وقتی مضطربم به سراغ غزلیات شمس بروم و بخوانم...کنده می شوی با غزل هایش و بالا می روی از همه سیم ها و دیوارها و عادت ها و نگاه ها...خطوط این نوشته سیاه است این را به جای آن لباس های سفید می گذارم.
همزاد

۱ نظر:

طاها گفت...

گفته بودم یک بار :
جمله ی بی قراریت از طلب قرار توست/ طالب بی قرار شو تا که قرار آیدت