شنبه، آذر ۱۳، ۱۳۸۹

سرما

این سرماخوردگی که گاه فقط نشانه های آن است، گاه عود می کند، گاه تب و گاه فقط ساعتی به درازا می کشد.
باز سرماخورده ام، صدایم کمی گرفته و در هر تماس تلفنی طرف پشت خط می پرسد اتفاقی افتاده و من می گویم چیزی نیست فقط یک سرماخوردگی...
در جشن کتاب آرنت را باز می کنم و نخستین صفحه ها را می خوانم، قبلش سئوال ها را پیش خودم مرور میکنم، می شود 8 سئوال و بعد لیست مصاحبه شوندگان را می نویسم، هر کس را که سراغ دارم سعی می کنم در لیست بیاورم تا نتیجه بهتری بگیرم می ماند فقط یک گفت و گو با هر کدام تا که راضی شان کنم برای مصاحبه...
صدای موسیقی در سرم می پیچد و من میان اینهمه همهمه، نه چیزی نیست فقط سرماخورده ام.
گفت حالشان روبراه است، گفت ملاقات رفته اند و همه چیز خوب است... مصداق شاعر است حال همه ما خوب است، اما تو باور مکن.

همزاد

هیچ نظری موجود نیست: