شنبه، فروردین ۲۶، ۱۳۸۵

كوهساران مرا پر كن ، اي طنين فراموشي!
نفرين به زيبايي -آب تاريك خروشان - كه هست مرا فرو پيچيد و برد !
تو ناگهان زيبا هستي . اندامت گردابي است.
ترا يافتم ، آسمانها را پي بردم .
ترا يافتم درها را گشودم ، شاخه ها را خواندم.
افتاده باد آن برگ ، كه به آهنگ وزش هايت نلرزد !
مژگان تو لرزيد : رؤيا در هم شد .
تپيدي :شيره گل به گردش آمد.
بيدار شدي : جهان سر برداشت ، جوي از جاي جهيد.
براه افتادي : سيم جاده غرق نوا شد .
در كف تست رشته دگرگوني .
از بيم زيبايي مي گريزم ، و چه بيهوده فضا را گرفته اي .
يادت جهان را پر غم مي كند ، و فراموشي كيمياست.
در غم گداختم ، اي بزرگ ، اي تابان !
سر برزن ، شب زيست را در هم ريز، ستاره ديگر خاك!
جلوه اي ، اي برون از ديد !
از بيكران تو مي ترسم ، اي دوست ! موج نوازشي.
موج نوازشي ، اي گرداب_آوار آفتاب - سهراب
حنا

هیچ نظری موجود نیست: