پنجشنبه، شهریور ۱۵، ۱۳۸۶

وقتي ميخوام از شاهرود بگم هميشه از ابرو خرقان و مجن و غيره حرف ميزنم، از دوستان خوبي كه دور هم بوديم، از روزهايي كه ما رو به اوج ميرسوند، از‌ آرامش شبهاي شاهرود كه وقتي يك شب براي 3 ساعت چشم بستم و گوش دادم سكوت مطلق بود و سكوت. هيچ وقت مثل اون شب سكوت رو درك نكرده بودم. از شبهاي خوابگاه و آبشار و ....
اما در همه‌ي سالها كه اونجا بودم به جز مناظر زيبا و آرامش و دوستان فوق‌العاده كه هيچ وقت تكرار نميشن، چيز ديگري هم بود كه كم بود. خيلي حرف تو ذهنمه اما نميتونم يا نميخواهم بگم، ميخواستم براي كاليگولا كامنت بزارم كه نشد، صفحه‌ي مربوط به كامنتهاش باز نميشد، اينجا ننوشتم.
nobody

هیچ نظری موجود نیست: