یکشنبه، شهریور ۱۱، ۱۳۸۶

مرضیه می گوید ذهنت پراکنده است باید همه چیز را نظم بدهی.
مرضیه هم خوابگاهی ام است معماری می خواند. معماری منظر و قرار است در یک مسئله خاص کمکم کند .
مرد می گوید ذهن پراکنده گاهی خوب است این جریان آزاد گذاشتن ذهن اینکه به هرکجا که خواست سرک بکشد و هر چه خواست بر قلم بیاورد.
باید اینبار کمی ...
آمدند نه مانند مرد که درباران آمد.خواهر یله و دوستان دیگر پرستو و.... انگار خیلی هم خوش نگذشت وقتی خواستند بیایند گفتم شاید خوششان نیاید و مضطرب بودم و انگار خیلی هم شهر ما به آنها خوش نگذشت.
وقتی گفتند شهر شما امن است همه روز را به اینکه امن است یا نه فکر کردم به تفاوت مسافت پایین وبالای شهر، به جنگل ابر در روزهای غیر تعطیل، به دختر یا عروس شهردار که مردم اینهمه راجع به تجاوز آنها حرف می زدند و به سخن زن وقتی که شنید به دختر شهردار تجاوز کردند جمله اول همه خشونت برای دختری که فقط دختر یا عروس شهردار بود، به میزان تجاوزات به اینکه شاید هنوز آنقدر برای مردم تجاوز فاجعه هست که یک تجاوز و یا حتی چند تجاوز در نظر همه آنقدر بزرگ باشد که همه را ترسانده باشد و همه راجع به آن حرف بزنند.
به خودم که آیا واقعا دنبال نکته می گردم.
نمی دانم امن هست یا نه ؟ چطور می توانم جواب بدهم برایم تابحال مشکلی پیش نیامده و آدم هایی که باهاشان بوده ام بهتر از بوده اند که حتی به وقوع مشکل هم فکر کنند .
ترسیدم قبل از دیدن مجن دعوتشان کنم که مجن بیایند گفتم شاید خوششان نیاید. اما وقتی رسیدم دیدم خوب است که آنها هم بیایند اما آن موقع آنها در راه دامغان بودند یعنی مجن رفتن ما هم آنقدر اتفاقی بود و برای خلاص شدن بقیه از دست غرغرهای پدر بود که نشد زودتر بگویم.

وقتی رسیدم، وقتی به آبشار مجن رسیدم باران می آمد، ریز ریز باران می آمد و زن ها و مردها زیر آبشار و از شدت سرمای آب و فضا جیغ می کشیدند. من زیر آب رفتم و سرما خوردم.



همزاد

هیچ نظری موجود نیست: