به بیان جامعهشناسان دین توضیح نسبت دین و جامعه، دیگر در قالب مفاهیمی مختص به نخستین جامعهشناسان مدرنیتهی متقدم ناکارآمد و نابسنده است و مکتبهای کلاسیک جامعهشناسی از وبریها گرفته تا دورکیمیها، نمیتوانند با مضامینی چون حوزهی عمومی، حوزهی خصوصی، سکیولاریسم، سیمان اجتمامی و ... شیوهی حیات دینی جامعه را توضیح دهند. به دیگر سخن، علیرغم گسترش بیدینان و کافران جهان، دینداران نیز همچنان هستند و چه بسا در بسیار از نقاط دنیا شمارشان افزایش یافته است. این مقدمهی دراز را برای توجه دادن به اهمیت موضوع روزه و ضرورت توضیح آن، حتا از سوی کسانی که چندان به روزه و نماز و کلن دین و شریعت اهمیت نمیدهند، آوردم.
در همایش دین و مدرنیتهی امسال شریعتی و جلاییپور، هر دو از نگاهی جامعهشناسانه به نقد پروژهی روشنفکری دینی نزد کسانی چون سروش، مجتهد شبستری، ملکیان و کدیور پرداختند و به رهیافت معرفتی و فلسفی ایشان به عنوان روشنفکر نقد داشتند. بنمایهی کلام این دو جامعهشناس این بود که روشنفکری دینی علیرغم گوناگونی پروژهها(پلورالیزم دینی سروش، اخلاقگرایی ملکیان، هرمنیوتیک اسلامی مجتهد و نقد درونی کدیور) در یک چیز مشترک است و آن رهیافت(approach) فلسفی و انتزاعی به مسائل و نادیده انگاشتن امری است که ایشان «دین اجتماعی» میخوانند. اما دین اجتماعی چیست؟
همانطور که در یک نظام دینی میتوان میان سطح آموزهها، عقاید و رفتار دینی مردمان(کلام و فلسفه به ترتیب به دو حوزهی نخست اختصاص دارند) تمایز قائل شد، میتوان جامعهشناسی دین را نیز بررسی رفتار دینداران تلقی کرد. نکتهی مهم آن است که رفتار مردم دیندار، الزامن انسجام کامل با آموزههای دین ندارد. رفتار دینداران در مجموعهای از سنتها، عقاید، آداب و اندیشههای اکثرن نیاندیشیده و موروثی و سنتی شکل میگیرد. نکتهی بحث هم همینجاست: نقطهی نشانه روی روشنفکران دینی آموزههای دینی و کوشش جهت تبیین فلسفی و نقد معرفتی آنهاست و بدین سان این اندیشهورزان از درک دین اجتماعی به مثابهی دین بیشینهی اجتماع غفلت میکنند. این روزها ماه رمضان است و من خودم شخصن آدمهای زیادی را میشناسم که روزه میگیرند اما نماز نمیخوانند. به دیگر سخن این افراد هیچگاه نخواستهاند، این رفتار دینی(روزه) را توجیه معرفتی کنند(چرا باید روزه گرفت؟). یا چنین تلاشی از اصل برایشان بیفایده بوده است و یا اصلن در پی آن بر نیامدهاند، چرا که اولن همه فیلسوف نیستند که به پرسشهای بنیادین بپردازند(و گرنه کار جامعه میخوابید و همه باید مینشستند و مثل سقراط فکر میکردند و تازه در آن حالت هیچ تضمینی نبود که به نتایج مشابه برسند!) و ثانین حتا در میان آنها که کارشان فلسفیدن و پرداختن به مسائل بنیادین است، نیز عدهی بسیاری هستند که به دلایل گوناگون شناخته شده و شناخته نشده، از موشکافی در همهی امور سرباز میزنند و بسیاری از مسائل را «چنان که هست» میپذیرند. دین اجتماعی نیز به مثابهی امری فراداده(tradition) و پذیرفتهشده در جامعه حیات و زندهگی دارد و بسیاری از رفتارهای مردم را درست یا غلط شکل میدهد و اتفاقن این امر دو سویه است، یعنی در بسیاری از موارد(اگر نه همهی موارد) مردم نیز در آموزههای آن تاثیرات مشابهی دارند. مثال مرتبط با این بحث همین روزه است: با کمی تأمل در آموزههای دینی روشن میشود که روزه به مثابهی گونهای عبادت، پیش از هر چیز دل کندن از زمین به هدف نزدیک شدن به معنویت و امر قدسی است. به دیگر سخن در روزه هدف فلسفی و معرفتی قرب به ساحت معنوی به وسیلهی فراموش کردن تعلقات مادی و خوراکیجات و سکس و ... است، به گونهای کارکردهای احتمالی این عبادت مثل یاد فقرا را کردن، سلامتی تن و ... همه در پرتوی این هدف اصلی درک میشود. اما اندکی رجوع به رفتار دینداران در عرصهی اجتماع نشانگر فاصلهایست، میان دین اجتماعی و دین فلسفی. نمود روزه و رمضان در اجتماع چگونه است؟ قرب به حق، عبادت لایزال و ...؟ خیر، همهی ما روزه را با مراسم افطار، نان و پنیر، سفرهی افطاری، لذت آش خوردن[چند سالی است که حلیم رایج شده است]، خرما، زولبیا و بامیه، سحری خوری و ... میشناسیم. در ماه رمضان مردم اتفاقن بیشتر هول شکمشان را میزنند و این از تکاپوی مرد خانواده برای تامین رزق رمضان پیش از شروع آن و یا اصلن از صفهای نانفروشیها و قنادیها و آشفروشیها و... آشکار است. این تفاوت چگونه قابل توضیح است؟ اصلن از نگاه دروننگرانهی فلسفی به دین و معنویت دینی چه معنی دارد که آدم روزه بگیرد و نماز نخواند؟یا مگر قرب به خدا مخصوص یک ماه است که آدم در محرم سیاه بپوشد و به ناموس مردم نگاه نکند و در ماههای دیگر نه؟ فکر میکنم تمیز میان دین معرفتی ِ مد نظر روشنفکران دینی و دین اجتماعی، به خوبی روشنگر این تفاوتهاست. شاید رمز پیروزی سیاستمداران پوپولیست نیز در دریافتن همین امر است. تاکید رسانههای جمعی بر دینداری اجتماعی و دامنزدن به به اصطلاح خرافهها(مرز میان خرافه و حقیقت را دین فلسفی روشن میسازد در حالی که نزد جامعهشناس دیندار پدیدارهای این دو تفاوت آشکاری ندارند، یا لااقل توضیح این تمایز کار او نیست و کار متکلم است) نشانهی این هوشیاری است. جالب آنکه برخی روشنفکران ما با فراموشی دین به مثابهی مهمترین عنصر در منظومهی سنت، به سادگی از کنار آن میگذرند و ضمن آنکه به ظاهر میکوشند خود را دلسوز جامعه تلقی کنند، همچنانکه آشنایی اندکی با تاریخ خودمان دارند، با دینستیزی آشکار خود فکر میکنند جامعه را اصلاح کردهاند! در حالی که حقیقت امر آن است که این دوستان محترم در واقع چشم خود را بر واقعیتی عظیم بستهاند و بیهوده در تاریکی فریاد میزنند. منظور از این نوشتار، بیفایده تلقی کردن نقد فلسفی و معرفتی روشنفکران دینی نبود، بلکه بیشتر تاکید بر توضیح رفتارهای اجتماعی و نابسندهگی نقد این روشنفکران در تبیین این واقعیت بود، ضمن آن که نگارنده، نیک آگاه است که بحث فلسفی و معرفتی به مثابهی بنیاد نظریه ضرورت هر گونه اصلاحی است، اما نادیده انگاشتن واقعیت جاری نیز بیشتر به ایزوله کردن خود و ناکارآمدکردن و دور شدن از بطن جامعه میانجامد. فراموش نکنیم که بزرگترین فیلسوفان و چه بسا روشنفکران غربی از کانت و هگل و مارکس و نیچه تا وبر و دورکیم و هایدگر و ویتگنشتاین و ... عمیقن با سنت الهیات مسیحی و شیوههای حضور آن در جامعه آشنا بودهاند و همواره نوآوریهای خود را بر این بنیاد بنا میکردهاند. از روشنفکران عزیز تقاضا میشود اگر حوصله ندارند کلام و فقه بخوانند(جهت نقد درونی وعمیق دین فلسفی)، لااقل نمودهای گستردهی دین اجتماعی را فراموش نکنند و با یک جمله که «من دیندار نیستم» خیال خودشان را خامدستانه، راحت نکنند.
با امید.
م.آ.
پینوشت: لااقل از زبان پنج جامعهشناس که اولن هیچ کدام از نگاهی درونی و همدلانه با باورهای دینی و به گونهی یک متکلم برخورد نکردهاند و ثانیا تخصص هر کدامشان به گونهای به مطالعات جامعهشناسی دین مربوط بوده است این امر را به شیوههای مختلف شنیدهام، ایشان عبارتند از دکتر سارا شریعتی، دکتر حمیدرضا جلاییپور، دکتر مسعود فراستخواه، دکتر غلامرضا جوادکاشی و دکتر نعمتالله فاضلی.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر