سه‌شنبه، مهر ۱۶، ۱۳۸۷

امروز-دیروز و فردا

سخت است که روی ادعاهایی که می کنی بایستی.
می گویم سخت است که حرفی را بزنی و ببینی در عمل همه توانت گرفته می شود و باز به فرم آرمانی خودت نرسیده ای.
وقتی چیزی را مدام تکرار می کنی یعنی که هنوز برایت آنقدر دور و مبهم است که لازم می دانی آن را مدام تکرار کنی تا به بقیه بقبولانی که مسئله برایت حل شده است، اما اگر حل شده بود چه نیازی به اینهمه حرف.
حرف ها که درهم باشد یعنی که ذهن در هم چرخ می خورد، چیزی که نمی گویی یعنی چیزی نمی توانی بگویی، یا نه، می خواهی اما نمی توانی.
صورتم زرد می شود، سرد می شوم، تهوع دارم و ...
وقتی همه از خودم باشد، حرف ها از خودم باشد جای شما خالی می ماند و باید بگویم که باز حرف شما بود، در قطار و شاهرود و اینکه چه زود گذشت، خوابی بود و بیداری شاید الان است یا همان روزها، آن روزهایی که همه دیگری بودند یا الان دیگری شدند و هر کدام در این تصور دخیل بودیم که نشد بمانیم، یعنی که چیزی که همه را به هم وصل می کرد چیزی بود که الان نیست و شاید باز فردا باشد.

همزاد

هیچ نظری موجود نیست: