دلش گرفته است,خودش هم نمیداند چرا.شاید عمده ترین دلیلش آن باشد که دفتر امیرحسین پر شده از ترکیب کمیته
انظباطی.کاش اینجور نمی شد.روی لبه جوی کنار کیوسک تلفن مینشیند و فکر می کند .سعی می کند هنگام حرف زدن با تلفن بخندد ولی....احسان امتحانش را خراب کرده و او خودش را مقصر می داند.ده ها بار از اوعذرخواهی می کند.نمی دانم چرا خودش را مقصر می داند حتی مقصر از اینکه دفتر امیر پر شده.احساس پوچی و ذلت می کند. در عکسهای امیر حسین که مربوط به قطار زرشک می شود چهره ها را یک به یک و با دقت نگاه میکند. مینا,مونا,علی,زهره ج ,روح الله,سعید,عاطفه,پریسا,محسن,پسرخاله نسرین امیر,نسرین,سجاد,مجید,میهن,زهره ,مرضیه,امیرحسین,مهدی,می شود 18 نفر.یک مینی بوس کامل.
در اکثر عکسها همه می خندند و چشمها از شادمانی ناگفتنی موج میزند.گویی هیچ هراسی ندارند که این لحظه ها را ازآنها بگیرند.گویا نگران هیچ تنهایی نیمه شبی نیستند که مجبورند تا صبح پشت کامپیوتر نشسته و در حالیکه از درد چشم یا غم درون اشک می ریزند به پنجاه سال موسیقی گوش کنند و مانند پیرمردها و پیرزنها سالهای سپری شده را یاد کنند.گویی جوانیشان همچون چرخی دوار است که باز سر میرسد و باز به قطار زرشک می روند و باز عاشق می شوند و باز میخندند و باز تا نیمه شب به مهتاب می نگرند و باز در شاه بیگیان یکدیگر را مهمان می کنند و باز دو تا دو تا راه موجن را طی می کنند و در مسیر تاش آنها که خسته می شوند پشت وانت می پرند و دیگران می خندند و باز برای کارهای مشکوک احتیاج به تلفن پیدا می کنند و باز سعید دلقک می شود و لطیفه ان هتل و شمعی را که با تف خاموش می شود را می گوید و باز بابای بیچاره اش سوژه بچه ها می شود و باز یکی از شوهرهایش کتکش زده است و باز می خواهد همه بچه ها را یکجا عقد کند تا در هر شهری با یکی باشدو و باز سجاد سجادبازی در می اورد و باز عاطفه می گریزد و نسرین چای درست می کند و باز بحثهای خسته کننده و مسخره راه می اندازند و باز علی می خواهد که ای ایران بخوانند و باز همه خر می شوند و زیر ابشار خیس می شوند و باز....و دگر باره را چهره های عکس باور دارند و انها به جاودانگی ایمان دارند.انها پیر نمی شوند و چروکهای صورتشان زیاد نمی شود,سوی چشمانشان کم نمی شود و در گذر سالیان غبار فراموشی بر خاطرشان فرو نمی نشیند.
شب است و او دلسپرده به خیال خام ادمهای درون عکس و غم خود را فراموش می کند.این روزها برگی بر درختان باقی نمانده است...در عکسها اما همه چیز سبز است.چمنزار سبزعلفی پوشیده و در بهار طبیعت گویی فراموش کرده است لختی و عریانی زمستان را.
چهارشنبه، آبان ۰۸، ۱۳۸۷
اشتراک در:
نظرات پیام (Atom)
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر