چهارشنبه، آبان ۰۸، ۱۳۸۷


دلش گرفته است,خودش هم نمیداند چرا.شاید عمده ترین دلیلش آن باشد که دفتر امیرحسین پر شده از ترکیب کمیته
انظباطی.کاش اینجور نمی شد.روی لبه جوی کنار کیوسک تلفن مینشیند و فکر می کند .سعی می کند هنگام حرف زدن با تلفن بخندد ولی....احسان امتحانش را خراب کرده و او خودش را مقصر می داند.ده ها بار از اوعذرخواهی می کند.نمی دانم چرا خودش را مقصر می داند حتی مقصر از اینکه دفتر امیر پر شده.احساس پوچی و ذلت می کند. در عکسهای امیر حسین که مربوط به قطار زرشک می شود چهره ها را یک به یک و با دقت نگاه میکند. مینا,مونا,علی,زهره ج ,روح الله,سعید,عاطفه,پریسا,محسن,پسرخاله نسرین امیر,نسرین,سجاد,مجید,میهن,زهره ,مرضیه,امیرحسین,مهدی,می شود 18 نفر.یک مینی بوس کامل.
در اکثر عکسها همه می خندند و چشمها از شادمانی ناگفتنی موج میزند.گویی هیچ هراسی ندارند که این لحظه ها را ازآنها بگیرند.گویا نگران هیچ تنهایی نیمه شبی نیستند که مجبورند تا صبح پشت کامپیوتر نشسته و در حالیکه از درد چشم یا غم درون اشک می ریزند به پنجاه سال موسیقی گوش کنند و مانند پیرمردها و پیرزنها سالهای سپری شده را یاد کنند.گویی جوانیشان همچون چرخی دوار است که باز سر میرسد و باز به قطار زرشک می روند و باز عاشق می شوند و باز میخندند و باز تا نیمه شب به مهتاب می نگرند و باز در شاه بیگیان یکدیگر را مهمان می کنند و باز دو تا دو تا راه موجن را طی می کنند و در مسیر تاش آنها که خسته می شوند پشت وانت می پرند و دیگران می خندند و باز برای کارهای مشکوک احتیاج به تلفن پیدا می کنند و باز سعید دلقک می شود و لطیفه ان هتل و شمعی را که با تف خاموش می شود را می گوید و باز بابای بیچاره اش سوژه بچه ها می شود و باز یکی از شوهرهایش کتکش زده است و باز می خواهد همه بچه ها را یکجا عقد کند تا در هر شهری با یکی باشدو و باز سجاد سجادبازی در می اورد و باز عاطفه می گریزد و نسرین چای درست می کند و باز بحثهای خسته کننده و مسخره راه می اندازند و باز علی می خواهد که ای ایران بخوانند و باز همه خر می شوند و زیر ابشار خیس می شوند و باز....و دگر باره را چهره های عکس باور دارند و انها به جاودانگی ایمان دارند.انها پیر نمی شوند و چروکهای صورتشان زیاد نمی شود,سوی چشمانشان کم نمی شود و در گذر سالیان غبار فراموشی بر خاطرشان فرو نمی نشیند.
شب است و او دلسپرده به خیال خام ادمهای درون عکس و غم خود را فراموش می کند.این روزها برگی بر درختان باقی نمانده است...در عکسها اما همه چیز سبز است.چمنزار سبزعلفی پوشیده و در بهار طبیعت گویی فراموش کرده است لختی و عریانی زمستان را.

هیچ نظری موجود نیست: