شنبه، آبان ۱۱، ۱۳۸۷

قصربهرام


کویر رفته بودیم

بیست و دو نفر بودیم که به رهبری بهمن، هر چند که خسرو رئیس است اما در این برنامه به رهبری بهمن کویر و قصر بهرام رفته بودیم.

من و نوبادی و م. آ و پن و علی. پ از همان دوستان سابق بودیم و بقیه دوستانی جدید که هنوز در مرز گروه و دوست بودن مانده ایم و تصمیم به تشکیل گروه های کوچک حاشیه ای به نسبت علاقه مندی هایمان گرفته ایم.

هوا خوب بود و بارانی و حنا نشد که به برنامه برسد و چاملی نمی توانست.

ای ایران خواندیم و یاد یله افتادیم و شاید گریه برای او و قنبرآبادی وقتی که از خواندن باز می گشتم ادامه آنچه ما نخوانده بودیم را زمزمه می کرد: ای ایران ای خرم بهشت من....

به م. آ گفتم بهش احترام می گذارم بابت آنچه انجام داده و بابت خودش و خیلی از رفتارهایش و پنهان نکردن خودش و اینهمه صراحتش که ما شاید هنوز مانده است به آنجا که اوست برسیم و شاید هنوز درگیر حرف هاییم.

گروه که اسمش آمد یاد پاینده بودم، اما هر گروه مقتضیات خودش را دارد و به قول رئیس گروه باید انتظارات را پایین آورد حالا انگار حرف او شامل همه این خرده گروه هایی که در حال شکل گرفتن است می شود.

دارم روده درازی می کنم از بحثی که شما درگیرش نبوده اید، سفر خوب بود و جای حنا خالی که جا ماند و جای بقیه ای که نشدبه هر دلایلی بیایند، شازده کوچولو که ارائه پروژه داشت و یله که نبود، جودی که نمی توانست بیاید و ....

دارم به این نتیجه می رسم که چقدر متفاوتم از آنچه فکر می کردم، راستی که سخن گفتن چه ساده تر است تا عمل به آنچه می گویی

هیچ نظری موجود نیست: