شنبه، آبان ۲۵، ۱۳۸۷

قله پرسون

دیروز کوه بودیم، قله پرسون و دشت هویج و...
مثل همیشه خسرو بود که تلاش می کرد هوای همه را داشته باشد و نگاه به اینکه کفشها چطور است و کی سر می خورد، کی تنها مانده است و....
از قله تا پایین همه اش سر خوردن بود و برف بازی روی قله و دویدن و دویدن و خندیدن و...
دراز کشیدن روی علفهای سرد و نگاه به قله و آسمان و اینهمه برف و...
چاملی بود و مصطفی و بقیه و...
به م. آ گفتم مصطفی شاید همان نمونه ایده آل است همان که فکر می کند و هست و من...

یکی گریه می کند، یکی که همیشه آماده گریستن است و فقط کافی است گوشه ای گیر بیاورد تا شعر ناتمام بماند و اگر تمام شده با بغض تمام شود، راست می گوید آنقدر ندار شده ایم که از ریزش اشک هایمان شرمنده نباشیم.

برنامه خوبی بود، چاملی و خانواده مثل همیشه مهربان بودند، خسرو و معصومه پرکار و خواندن شعر زمستان اخوان پایان خوشی برای یک سفر و تنها ماند جای خالی حنا و بقیه که ماند برای برنامه های بعد....

همزاد

هیچ نظری موجود نیست: