شنبه، آذر ۰۲، ۱۳۸۷

دنیایی تنها با رنگ سفید

همین که زن گفت کارهایت به هم ریخته است و هیچ جوری درست نمی شود، بغض کرده بودم، اینکه بغض کرده بودم نه به خاطر حرف های او که به خاطر این بی حوصله گی بود که از صبح گلویم را فشار می داد و خسته بودم و باز باید به حرف های دوستی گوش می دادم و از بی خوابی هایش می گفت و من، من اصلا ولش کن کمی درگیری پیدا کردم،مرد گفت: خانم شما وقتی به به فروشگاه لوازم خانگی هم رجوع کنید وضع چک به همین ترتیب است و من، چه می توانستم بگویم جز اینکه تصور من این بود که دانشگاه، فروشگاه لوازم خانگی نیست، بحث ادامه پیدا کرده بود و به اینجا رساندم که من خودم درگیر این وضعیت بوده ام و همه سعی که جای تو خودم را بگذارم و درمدت زمانی که در اینجا فعالیت کرده ام، همه جوره همکاری کرده ام و در نهایت کار درست شد با دوندگی و اما هر دو دلخور بودیم.
برایش نوشتم سفید این چیزی است که وقتی ذهن دچارش می شود دیگر نمی توانی... یعنی که فکر کن همه چیز سفید باشد، همان کوری سفید، وقتی سیاه است انگار باز رنگی هست که یساه باشد اما سفید بی رنگی است، فقدان است و خلا و وقتی دچار این وضعیتی، یعنی که هیچ...
خانه را شستیم با کمک پن و معصومه و علی و نوبادی - این هفته درگیر اسباب کشی هستیم و باز باید یکبار دیگر تیرگانی ها را نددید که اگر برای خسرو تیرگان همان حس عمیق است، شاید برای ما تیرگان چیزی است در حد اینکه نخواهیم کسی برود و این نخواستن آنقدر قوی باشد که برای خاطرش باز به همه حرف های سرپرست عمل کنیم. هر چند که باید گفت هنوز تیم قائم به وجود خسرو است و نبود او به منزله فروپاشی تیرگان لااقل از زاویه کوهنوردی خواهد بود.
همزاد

هیچ نظری موجود نیست: