دوشنبه، آبان ۲۰، ۱۳۸۷

درد اسبابی برای خندیدن

از بخش بازرسی که می خواهم داخل شوم محکم زن به من کوبیده می شود، یک درد، یک درد مبهم که چند وقتی هست و زن عذر می خواهد و درد می پیچد و متمرکز می شود و دستم را...
کتاب چنین کنند بزرگان را در اتوبوس می خوانم و بعد می خوابم.. می شود به هر چیزی خندید، هر چیز غم انگیزی لایه های مضحکی دارد، هر کار مهمی می شود که خنده دار باشد مثل همین درد، درد گاهی مضحکه است برای آنکه چهره دردناک را می بیند، آنکه از درد به خود می پیچد نمی داند گاه می تواند اسبابی برای خنده دیگران باشد و... بگذریم که وقت نیست و مدیر روبرویم نشسته و هر آن ممکن است سری به کارهایم بزند.

همزاد

هیچ نظری موجود نیست: