یکشنبه، مهر ۲۸، ۱۳۸۷

یکی می گوید ننویس

مهمان چاملی بودم.
بودم که نه باید بگویم بودیم.
بیست و چند نفر بودیم و چاملی و خانواده مثل همیشه سنگ تمام گذاشته بودند هرچند که شاید ما در برابرش آنقدرها هم خوب نبودیم و باز ...
مهدی می گوید از این نوشته ها خوشم نمی آید از این شیوه نوشتن، اسم مرا نمی برد گرچه می دانم که منظورش من هستم و توضیحات من هم قانع کننده نیست و دست آخر اینکه چه ضرورتی است من بنویسم.
چه فرق می کند که بخواهی همه را قانع کنی که خیلی از رفتارهای ما فقط برای خودمان توجیه دارد و جدا از خودمان برای بقیه توجیه ناپذیر.
چهار صندوق را خواندیم، یکی سرخ و دیگری زرد و سیاه و سبز و مترسک و چه لازم است که اسم ببرم برای شما که هیچکدام را نمی شناسید.
گاهی دلم تنگ می شود گاهی که نه بیشتر اوقات برای همه آن روزهایی که ابر و مجن و خرقان و شابیگیان و... می رفتیم و اینهمه لازم نبود دغدغه برای حواشی داشته باشم، حاشیه تنها دیدن آشنایان بود و جمع چیزی که مرا و تو را به وجد می آورد.

همزاد

هیچ نظری موجود نیست: