چهارشنبه، بهمن ۲۱، ۱۳۸۸

من آسیب پذیرم

نمی خواهم که اینهمه آسیب پذیر باشم اما انگار بسیار آسیب پذیرم.
دود همه جا را می گیرد و من در میان اینهمه دود گم می شوم.
سعی می کنم که آرام باشم اما ناگهان از جا می پرم و بغض می کنم و حرف می زنم و حرف می زنم و گلایه، صدایم می لرزد و اشک هایم می ریزد.
همکاران با تعجب به این گفت و گو گوش می دهند و ....
از اتاق بیرون می زنم، باز می آیم، باز دست هایم می لرزد.
چرا اینهمه پرم، نمی شود لحظه ای از یادشان بیرون بروم، من آسیب پذیرم و این را با صدای بلند می گویم.
من هر بار و هر روز و هر عصر و هر صبح یاد می کنم.
امروز چهارشنبه است، باز باید شهرک غرب بروم، می بینی از این چهارشنبه تا آن چهارشنبه اما چه فاصله عظیمی افتاده است.

همزاد

هیچ نظری موجود نیست: