این حسی که در من بود از کجا می آمد، خسته گی بود یا گرفتگی. همه کارها را داشتم ذره ذره به دیگران می سپردم تا بالاخره به کارهایی برسم که مدت ها بود به دنبال انجام دادنش بودم و حالا باز یکی می آمد و می گفت کارهایت زیاد می شود و من انگار که همه نقشه هایم نقش بر آب شده بود. اگر بیاید می گویم که من باید به کارهایی برسم که تمایل به انجام دادنش را دارم.
از یک دوره دیگر ماهیانه است که اینهمه گرفته ام یا از تلخی این روزهاست یا از روبرو شدن با واقعیتهایی که چنین سخت است. حتی به این موضوع فکر می کردم که کارم را کنار بگذارم که رها شوم از اینهمه ساعت... که بنویسم اما نمی شود برای آدمی چون من و با شرایط من انگار نه آن اتاقی از آن خود نیست و نمی شود...
باید به همین دقایق کوتاه اکتفا کرد برای نوشتن.همینطور که غذا می خوردیم گفتم من اهل دل سوزاندن برای دیگران نیستم فکر می کنم جایگاه هر کدام از ما بخشی از واقعیت ماست هر چند بی رحمانه است و سخت اما خب چه می شود کرد گاه اما سخت است اینگونه سخن گفتن...
خواب می بینم که حرف می زنم با همه خانواده شان، آخرین نفر رزاست که دارم با او حرف می زنم و می خندم و چه شاد تا از خواب بیدار می شوم. حرف زدن هم در خواب می شود. ببین چه کوچک شده است محدوده آزادی هایمان و باز دلخوشیم که آزادیم.
از یک دوره دیگر ماهیانه است که اینهمه گرفته ام یا از تلخی این روزهاست یا از روبرو شدن با واقعیتهایی که چنین سخت است. حتی به این موضوع فکر می کردم که کارم را کنار بگذارم که رها شوم از اینهمه ساعت... که بنویسم اما نمی شود برای آدمی چون من و با شرایط من انگار نه آن اتاقی از آن خود نیست و نمی شود...
باید به همین دقایق کوتاه اکتفا کرد برای نوشتن.همینطور که غذا می خوردیم گفتم من اهل دل سوزاندن برای دیگران نیستم فکر می کنم جایگاه هر کدام از ما بخشی از واقعیت ماست هر چند بی رحمانه است و سخت اما خب چه می شود کرد گاه اما سخت است اینگونه سخن گفتن...
خواب می بینم که حرف می زنم با همه خانواده شان، آخرین نفر رزاست که دارم با او حرف می زنم و می خندم و چه شاد تا از خواب بیدار می شوم. حرف زدن هم در خواب می شود. ببین چه کوچک شده است محدوده آزادی هایمان و باز دلخوشیم که آزادیم.
همزاد
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر