چهارشنبه، شهریور ۲۳، ۱۳۸۴

سرمقاله دیروز روزنامه شرق به قلم "عمادالدین باقی" بود که به نظرم خیلی آموزنده آمد.
وقتی مطلب هاپو در وبلاگش را خوندم، یاد این جمله های مقاله افتادم:

"تعداد بيش از ۲۰ ميليون دانش آموز در كشور ۷۰ ميليونى ايران داريم . هزاران عمل منفى كه مصداق فساد و يا نقض حقوق شهروندان هستند رخ مى دهند. بدرفتارى يا اهانت از سوى يك معلم نسبت به شاگرد، كوتاهى ورزيدن در آموزش كه سبب افت تحصيلى مى شود، آزمون هاى معيوب كه سبب تنزل نمرات دانش آموز و در نتيجه از بين رفتن اعتماد به نفس و احساس شكست و پذيرش برچسب كودنى مى گردد. آزمون ها معيوبند اما تاوان آن را دانش آموزان و خانواده ها مى پردازند. امكانات رفاهى و آموزشى وجود ندارد و موارد بسيار ديگر كه كم و بيش مى دانيد. اينها موجب نارضايتى مى شوند اما ناراضيان به كجا مى توانند شكايت و پناه برند؟ به همان دستگاهى كه از آن ناراضى هستند؟ چاقو كه دسته خود را نمى برد."

وقتی مطلب هاپو را درباره دوستم در وبلاگش دیدم، غصه خوردم؛ اما نه فقط برای ج، بلکه این بار برای خودم و چند تن از دوستانم که در بهترین روزهای زندگی مان و هنگام ورود به عرصه عمومی چنین سرافکنده و شرم سار می شویم. آره! من مشکل دارم. دیگه از خواندن این درس ها لذت نمی برم اما این تمام ماجرا نیست!غرور ما که روزگاری الگوی دیگران بودیم، چنین می شکند؛ وای به حال آن دیگران.
ما به دانشگاه راه یافتیم. یعنی جزو ده درصد برتر علمی زمانمان بودیم آن هم در دانشگاه سراسری؛ اما به سادگی غرورمان را زیر پایشان گذاشتند. دوستم تاکنون به دروغی بزرگ تن داده است و به بستگانش نگفته است که از دانشگاه اخراج شده است. او خود را تا حالا فارغ التحصیل معرفی کرده است.

من به خیابان می روم و برای ملاقات کردن یک بیمار لگد می خورم!
من به خیابان می روم و برای با دوستانم خندیدن تحقیر می شوم!
من به خیابان می روم و به خود اجازه می دهد تفتیشم کند!
من به دانشگاه می روم و باید به عالم ممدوح! میزان سواد خودم را ثابت بکنم!
...

من را در خانه می خواهند؛ تو را نیز. اگر دختری باید در خانه ای (تفاوتی در خانه پدرت و خانه همسرت نیست) بمانی و تمکین هم کنی!

عرصه عمومی اجتماع بیمار است!
مقاله باقی را تا ته بخوان.

پاینده ایران
یله

هیچ نظری موجود نیست: