شنبه، شهریور ۱۲، ۱۳۸۴

چرخ چرخ چرخ

هو هو زنان ، چرخ زنان ،ا ز خود بي خود شدن ...
دلم هري مي ريزد بي اختيار بلند مي شوم يا شايد از ترس دور مي زنم و دور مي زنم
هو هو كنان !!!
مسخره مي شوند مسخره مي شوم دوست نقاشم آن وسط است با هر ضربه تم دفش توي دلم خالي و خالي تر م شود "تم تم چپ راست راست " همه چرخ مي زنند هو هو زنان و در من كه همه چيز.. هر لحظه صدا بلند و بلند تر مي شود و فريادهايي كه از عمق درون هر آدمي بيرون مي ايد و لرزه اي كه بر هر كسي مي افتد من كه شايد از ترس است كه حركت مي كنم
همه به حالت عادي بر مي گردند داخل محوطه شعر مي خوانند
- اگه تو در اون حالت به خدا نزديك شدي حالا شعر معين خوندنت چيه ؟
همه مي خندند
مسخره مي شوند و مسخره مي شوم
Sms هايي كه به دوستانم مي زنم انگار به زور هم كه شده همشون مي خوام بيارم اونجا .
از طعنه و كنايه حالم بهم مي خوره
ازين طرف مونده از اون طرف رونده شدم ولي بهترين كار رو خودم انجام مي دم –چه مغرور !!!–
ظهر شده تو اتاق پاييني ام تنها پنكه سقفي كه بالا سرم مي چرخه و مي چرخه آخ كه چه لذتي داره تنهايي !!
اينبار خودمم "تم تم راست چپ چپ"
حافظ رو باز كردم ؛
طالع اگر مدد كند دامنش آورم به كف
گر بكشد زهي طرب ور بكشد زهي شرف
طرف كرم زكس نبست اين دل پر اميد من
گر چه سخن همي برد قصه من به هر طرف
حنا

هیچ نظری موجود نیست: