چهارشنبه، شهریور ۰۹، ۱۳۸۴

متنی برای آیندگان

سلام
من برای پروژه keoمطلبی نوشته ام که در زیر آمده است.

پاینده ایران
یله


هم سیاره‌ام! با شک و تردید بسیار برایت می نویسم. امروز که شش شهریور سال هزار و سیصد و هشتاد و چهار خورشیدی است، با شک و تردید بسیار از بقای انسان در پنجاه هزار سال بعد برایت می نویسم.

اگر تو خواننده این مطلب باشی، تو در سال 51384 خورشیدی این مطلب را می‌خوانی. تاکنون که چنین بوده است: انسان در طول زمان و براساس تجربیات خود، پیوسته باهوش تر و خردمند تر شده است. دیدن حداقل ظاهر تو برایم بسیار لذت بخش است.

ابتدا گفتم که تردید دارم باشی! آری. امروزه در این سیاره قدرت مندان در تلاشند تا به بمب هایی دست پیدا کنند که در چند دقیقه تمام موجودات زمین را از بین می برد. حتی تصور این امر هم دشوار است. باید اشاره کنم که تاکنون چند کشور در کره زمین به این تکنولوژی دست پیدا کرده اند. گاهی خیال می کنم اینکه تا حالا در نزاع قدرت مندان از این بمب ها استفاده نشده است، نه لطف به آدم های عادی مانند من بلکه لطف به قدرت مندان (خودشان) است که از ترس نبود زیر دست و رعیت به ناچار به من بقا می دهند و به خودشان استیلا.

در حسرت دانستن این نکته هستم که آیا برای شما چیزی به نام دین معنی دارد یا نه! واقعا اگر در این لحظه در آستانه دو انتخاب مهم شخصی باشم، پاسخ این پرسش انتخاب اصلی من خواهد بود. به نظرم دین در دنیای امروز نقش بسیار جالبی بازی می کند.برای طرفدارانش هم نقشی دوگانه بازی می کند. هم دوست انسان است هم دشمن انسان. هم می بخشد هم می گیرد. هم زنده می کند هم میکشد. هم زشتی دارد هم زیبایی. هم طرفدار دارد هم دشمن. هم نان می دهد هم نان می گیرد و ... البته تمام موارد ذکر شده از دید دینداران است و گرنه دین نه زبان دارد و نه قدرت. دین بالفعل چیزی نیست و ما(انسان ها) آن را زنده می کنیم و به آن زندگی می بخشیم.

اجازه بده به درون کشورم بروم و از آنجا برایت بگویم. من در ایران زندگی میکنم. کشوری آسیایی با تاریخی قابل توجه و مردمانی مسلمان. اگر بیش از این می خواهی بدانی به کتابهای تاریخ و جغرافیا مراجعه کن چون من حرف های دیگری برای گفتن دارم.

من تشنه گفتن چیزهایی هستم که به آنها می اندیشم اما در بیشتر موارد در سرزمینم به من اجازه گفتن آنها را نمی دهند. من از شرایط زیستن درکشورم برایت خواهم گفت.

واقعا نمی دانم در این چند صفحه محدود که سهم من از نوشتن است، از کجا بیشتر بگویم و بنویسم.

از دوستم می گویم که نابغه ریاضیات است و به دلیل اینکه در این کشور مردم آزادی روابط جنسی ندارند، در حال خرد شدن است. او به شدت محتاج این نوع از روابط است و دکتر ها نیز این امر را تایید کرده اند اما او نه امکان ازدواج دارد نه تمایلش را. او می خواهد با کسی که دوستش می دارد رابطه داشته باشد. جوش های صورت او نمایانگر آن چیزی است که در درون او می گذرد. او مجبور به پذیرش تمام فشارهایی است که به سادگی می توانستند وجود نداشته باشند. یقین دارم اگر این مشکل او برطرف می شد، امروز ریاضیدان پر آوازه ای می شد.

در این سرزمین کسانی هستند که لباس هایی بلند و یکسره می پوشند.اینان خود را ماورای زمینی یا به اصطلاح روحانی می نامند. این روحانیان با توجه به اعتقادات دینی مردم، کار حکومت را در دست خویش گرفته اند. جالب اینجاست که این مدعیان آسمان، کارهای کاملا زمینی این سیاره را بر عهده گرفته اند. اینان به بهانه آسمان در زندگی زمینی مردم دخالت می کنند و به نوعی مردم را رعیت خویش مفروض می کنند و هیچ گاه برای این پرسش پاسخی ندارند که یک انسان آسمانی (روحانی) چگونه می تواند تا این اندازه به امور زمینی بپردازد!

بر من نخند. به حال عقب ماندگی ام گریه کن. من نیز حسرت زمانه تو را می خورم. همانطور که برده های کاخ ساز چند هزار سال قبل، اگر زندگی امروز ما را می دیدند، خواستار این زندگی می شدند. من نیز زندگی تو را چنین می پندارم.

در سیاره ما، به طور بالقوه ظلم بر عدالت چیره است. در این که شما تمام شوون مختلف ظلم را از بین برده باشید، شک دارم. هم اکنون کودکانی با بیماری های لاعلاج و در فقر بیداد گر متولد می شوند که پس از تحمل چند سال سختی و نکبت با درد بسیار از دنیا می روند و این در حالی است که کودکانی در نیویورک(شهر رویایی این زمان) متولد می شوند که زندگی و سرانجامی یکسره متفاوت پیدا می کنند.

در سیاره ما، هر سه ثانیه یک کودک در آفریقا از گرسنگی می میرد و این در حالی است که در هتل بورگ دوبی، هزینه شام یک عرب برابر با هزینه زندگی بیش از یکصد کودکی است که در همین دقایقی که این چند خط را نوشتم، از گرسنگی تلف شدند!

در سیاره ما در سال هزار و سیصد و هشتاد و چهار خورشیدی، هزینه در آرامش زندگی کردن بسیار بالا است و بر این هزینه بالا نکبت زیستن در کشور مرا هم در نطر بگیر. آرامش و آزادی به قدری از سبد ذهنی زندگی ما دور شده اند که یک راه فرار پیش روی ما قرار داده اند: مواد مخدر. می دانی مواد مخدر چیست؟ فرار از دنیا و پناه به خارج از دنیا. این یعنی چه؟ تریاک داروی متداول زمان من است. در سرزمین من وقتی تمام درها به روی آدم بسته می شود، چاره ای نداریم جز اینکه برای لحظاتی با کمک تریاک به فراموشی خود خواسته برویم و ذهنمان را از آنچه ما را اذیت می کند، فراری دهیم. جالب اینجاست که چون نفهمیدن و ندانستن در این سرزمین، پر بها و ارزشمند است، قدرت مندان از این بازی پیوسته در فراموشی بودن ما بسیار خرسند می شوند.

می دانم! می دانم این یک ویژگی انسان این سیاره است که از دانستن خیلی چیزها سر باز می زند. یقین دارم در لحظه ای که تو این نوشته را می خوانی، بسیاری از مردم این سیاره از این پروژه عظیم انسانی اصلا خبر دار هم نیستند. چاره چیست؟ تاکنون که چنین بوده است:"هر چه کمتر دانستی،با آسایش بیشتر زندگی کرده ای."

هم اکنون هرچه از لحاظ زمانی به پیش می رویم، زمان ارزش بیشتری پیدا می کند. من نیز بیش از این برایت وقت صرف نمی کنم!

شاد باشی

هیچ نظری موجود نیست: