سه‌شنبه، شهریور ۰۱، ۱۳۸۴

اگر خدا هست پس...

سلام به همه دوستان
این مطلب رو توی یکی از سایت ها از علیرضا ابراهیمی خواندم گفتم بی ربط نیست که تو وبلاگ هم نوشته بشه
مردي براي اصلاح به آرايشگاه رفت.
در بين كار گفتگوي جالبي بين آنها در مورد خدا صورت گرفت
.آرايشگر گفت:من باور نميكنم خدا وجود داشته با شد
مشتري پرسيد چرا؟
آرايشگر گفت : كافيست به خيابان بروی و ببيني مگر ميشود با وجود خداي مهربان اينهمه مريضي و درد و رنج وجود داشته باشد؟
مشتري چيزي نگفت و از مغازه بيرون رفت
به محض اينكه از آرايشگاه بيرون آمد
مردي را در خيابان ديد با موهاي ژوليده و كثيف
با سرعت به آرايشگاه برگشت و به ارايشگر گفت:مي داني به نظر من آرايشگر ها وجود ندارند
مرد با تعجب گفت :چرا اين حرف را ميزني؟من اينجاهستم و همين الان موهاي تو را مرتب كردم
مشتري با اعتراض گفت:پس چرا كساني مثل آن مرد بيرون از آريشگاه وجود دارند
!!"آرايشگر ها وجود دارند فقط مردم به ما مراجعه نميكنند "
. مشتري گفت دقيقا همين است خدا وجود دارد فقط مردم به او مراجعه نميكنن
براي همين است كه اينهمه درد و رنج در دنيا وجود دارد
خوش باشید وموفق
نویسنده؟؟؟

هیچ نظری موجود نیست: