چهارشنبه، مرداد ۲۶، ۱۳۸۴

شصت و هشت!


قضيه ي پلنگ جدي بود! هنوز اينجا خبري نيست.
يه سر به آريادنه زدم طوفان كلاهم رو برد! هر چي اينطرف خبري نيست، اونطرف زد و خورد بر قراره.
در باره ي كامنت ها :
-من كه شعر ننوشتم كه!
-منظورم سال 65 يا 66 نبوده، اينها شماره ي سال نيست.
-مناسبتشون مشخصه! هر كي ميدونه تو كامنت ها بنويسه، هر كي زود تر بنويسه يه شكلات پنج تومني جايزه داره!
-راستي يه چيزي، Anonymous كيه؟!
-اينم يه هاپوي عصباني نوشته بود، اگه جا خالي نميدادم گازم هم ميگرفت! : «فكر كنم منم حال بهتري نداشته باشم. يه چيزايي تو آريادنه نوشتم. دوست داشتي نخون. به درك.» !!!
به جز كامنت يادداشت هم بنويسيد، بچه هاي بيچاركي ي طفلونكي . . . !!!
و . . .
گنجي همچنان زنده است، هنوز نفس ميكشد، گرچه كمتر و سخت تر، آنقدر اين نفس آهسته آهسته به بريده شدن نزديك ميشود كه رفتنش حس نميشود، و همگان همچنان در خواب!
شب خوش!!
68
گيرم كه در باورتان به خاك نشستم
و ساقه هاي جوانم از ضربه هاي تبرهاتان زخم دار است!
با ريشه چه ميكنيد؟
گيرم كه بر سر اين بام بنشسته پرنده اي
پرواز را علامت ممنوع مي زنيد
با جوجه هاي نشسته در آشيان چه ميكنيد؟
گيرم كه ميزنيد
گيرم كه ميبريد
گيرم كه ميكشيد
با رويش ناگزير جوانه چه ميكنيد؟
(نميدونم از كيه، اينم هر كي بگه يه شكلات پنج تومني جايزه داره!)
nobody

هیچ نظری موجود نیست: