شنبه، مرداد ۲۹، ۱۳۸۴

هفتاد!


هنوز گنجي را فراموش نكرده ام! معلومه كه علامت تعجب لازم داره، با توجه به اينكه ما ايراني هستيم، و اينكه هر چيزي كه به طور مستقيم به نان شبمان ربط نداشته باشد اصولا چيز مهمي نيست، بايد هم چيز عجيبي باشه كه من هنوز بعد از گذشت 70 روز از اعتصاب غذاي گنجي هنوز دارم بهش فكر ميكنم، واقعا آدم بي اصالتي هستم!!!
دلم گرفته، ياد چهارتا كتابي ميافتم كه هميشه كنار هم توي كتابخونه دارم، يكيش رو بر ميدارم، «اصلاح گري معمارانه»، كتاب رو باز ميكنم، اين نوشته رو در ابتداي كتاب قبل از مقدمه ميبينم :
«اگر دستت را به سوي من دراز كني تا من را بكشي، من دست دراز كننده به سوي تو نخواهم بود تا تو را بكشم، چرا كه از خداوند جهانيان ميترسم.(مايده،آيه ي 18)»
البته امثال آقاي مرتضوي و شاهرودي بايد بدانند تمام كساني كه آزادي بيانشان مورد تعرض قرار گرفته و جانشان را براي احياي آزادي به دست گرفته اند ممكن است اصولا به هيچگونه خداوندي يا خداوند گونه اي! اعتقاد نداشته باشند تا از او بترسند!!!
ايشان بايد در نظر داشته باشند كه گروهي در راهند كه امثال قاضي مقدس را در روز روشن، سر يك چهار راه شلوغ و بدون نقاب با ضرب گلوله ميكشند و با پاي پياده صحنه را ترك ميكنند، بدون اينكه ردي بر جاي بگذارند و بدون اينكه كسي جرات شهادت دادن بر عليه آنها را داشته باشد!
آري. گونه ي ديگري در راه است، گونه اي كه هر چند قواعد بازي را بر هم ميزند و از روش دموكراتيك بري رسيدن به آزادي و دموكراسي استفاده نميكند و رفتار متمدنانه اي ندارد، ولي بهر حال واكنشي طبيعي و خشونت بار به آنچه آقايان ساخته اند نشان ميدهد، واكنشي پر هزينه براي عاليجنابان.
به ايشان بايد گفت آيا راه ديگري نبود؟ راهي كه هم اسلامتان را حفظ كند و هم انسانيت و آزادي بيان ملت را؟ آيا هنوز هم اعتقاد نداريد كه انسان بودن مهمتر از چگونه فكر كردن است؟! اگر اين را باور ميكرديد حالا بدون توجه به اينكه مقدس چگونه انساني بود و چگونه فكر ميكرد، تنها به دليل انسان بودنش زنده بود. حال تناقض بين آزادي و اسلامتان را به روشني به اثبات رسانديد؟ پس هزينه ي آن را نيز بپردازيد، اين گونه ي ديگر را خود آفريده ايد. نوش جان!!!
70
اكنون كه چنين
زبان ناخشكيده به كام انر كشيده خموشم
از خود ميپرسم:
«-هر آنچه گفته بايد باشم
گفته ام آيا؟»
. . .
زمانه ايست كه
آري
كوته بانگي ي الكنان نيز
لامحاله خيانتي عظيم به شمار است.
. . .
هي به خود ميزنم كه مگر در واپسين مجال سخن
هر آنچه ميتوانستم گفته باشم، گفته ام؟
(قسمتي از: از خود با خويش، حديث بي قراري ماهان، احمد شاملو)
nobody

هیچ نظری موجود نیست: