شنبه، مرداد ۲۹، ۱۳۸۴

از مرگ...

هرگز از مرگ نهراسیده ام
اگرچه دستان اش از ابتذال شکننده تر بود.
هراس من-باری-همه از مردن در سرزمینی است
که مزد گورکن
از بهای آزادی آدمی
افزون باشد.
.
جستن
یافتن
و آن گاه
به اختیار برگزیدن
و از خویشتن خویش
بارویی پی افکندن-
اگر مرگ را از این همه ارزشی بیش تر باشد
حاشا حاشا که هرگز از مرگ هراسیده باشم.

شاملو-آیدا در آینه


به دختر زیتون مهربان و صبور و مقاوم، که چشمانم تاب دیدن فروغ غمناک چشمانش را ندارد...
و می دانم، وخوب میدانم که چه سخت است دیدن درد کشیدن او که دوستش میداری...
و باز دیدن ذره ذره محو شدن بازوان حمایتگرش و خمیده شدن قامت رشیدش و....
می دانم چه بر او گذشته و خوب می دانم چه ها بر او خواهد گذشت از امروز...

ببخش اگر قصوری کردم و خواهش میکنم، خواهش میکنم به خاطر او که رفته است تاب بیاور این روزگارتلخ و سخت را تا چون همیشه مایه افتخارش باشی....

کورماز

هیچ نظری موجود نیست: