پنجشنبه، مرداد ۲۷، ۱۳۸۴

شصت و نه!


اشكال نداره! فقط خودم مينويسم، بچه ها مثل اينكه فعلا حال و حوصله ي اين قرتي بازي ها رو ندارن!! از هيچ كس خبري نيست، هاپو كه اونطرف فعاله، راستش دو روزيه كه نميتونم آريادنه رو بازكنم، فكر كنم بخاطر مسايل اخلاقي فيلتر شده!
ديروز توي مترو بودم روي ديوار مترو يه پوستر تبليغاتي ديدم، يه آب ميوه ي سن ايچ كه دو تا بلندگو با سيم بهش وصل شده بود، بالاش بزرگ نوشته بود : «سن ايچ را با صداي بلند گوش ندهيد!!» تا چند دقيقه سرگيجه داشتم! كسي ميتونه تفسيرش كنه؟!! خواهش ميكنم، بهش احتياج دارم، از ديروز تا حالا نتونستم اين يه ليوان آب پرتقال رو گوش بدم!!!
صبح رفتم روزنامه بگيرم، يه پيرمرد پفتالو از اينا كه دنبال يكي ميگردن باهاش حرف بزنن هم داشت روزنامه ميگرفت، بالاي روزنامه رو نشون داد گفت اينو بخون! خوندم: «روزنامه». گفت حالا از اونور بخون!!! تو دلم خوندم، هنوز داشت حرف ميزد، چيزي از حرفاش نميفهميدم، باز داشتم سرگيجه ميگرفتم، «همان زور»!!!
پامو انداختم رو پام و صبح تا شب پاي كامپيوتر نشستم، حتي وقت حموم رفتن هم ندارم! احساس ميكنم بايد موهاي تنم رو بزنم، نميدونم چرا گوشهام يه كم سنگيني ميكنه! گشنمه، كاهو و كلم هم كه ميگن وبا داره نخوريد!! زندگي سخت شده، همش كار، كار، كار، دنبال يه پر كاهوي سالم!!!


و . . .
شصت و نه روز گذشت. چند روز، چند گنجي بايد با دست تهي فرياد بر آورند تا گوشها از يخ زدگي بدر آيند؟ همچنان زمان ميگذرد و ما، هيچ!!


69
ميدانستند دندان براي تبسم نيز هست و
تنها
بر دريدند.
چند دريا اشك ميبايد
تا در عزاي اردو اردو مرده بگرييم؟
چه مايه نفرت لازم است
تا بر اين دوزخ دوزخ نابه كاري بشوريم؟
(از دفتر حديث بي قراري ماهان، احمد شاملو)
nobody

هیچ نظری موجود نیست: