پنجشنبه، مرداد ۱۳، ۱۳۸۴

چرا گنجی می میرد؟

1) میدانیم که بیشتر مردم دنیا از دین خانوادگی شان پیروی می کنند و حتی نسبت به آن تعصب هم دارند. به عبارتی دیگر، دین و مرامی را که به شیوه ای کاملا اتفاقی به آنان رسیده است را برمیگزینند و به آن افتخار هم می کنند. بدون هرگونه پرسشی راهی را انتخاب می کنند که پدرانشان برگزیده اند. پذیرش آنچه دیروز بوده است بدون نقد آن و به چالش نکشیدن رخداد ها و حوادث روزمره از دیگر ویژگی‌های این عده است. منفعت امروز خود یا در بهترین شرایط خانواده خود مهمترین دغدغه این طبقه است.

2) فیلسوفان فلسفه سیاسی معتقدند که قدرت فساد آور است. در حکومت هایی که رای و نظر مردم با اهمیت تلقی می شود، حاکمان و قدرت مداران وقتی با موضوعی مخالفند، در بهترین حالت به خواسته هایی تن خواهند داد که مطالبه اکثریت مردم کشورشان باشد. مردم هم با سازوکارهایی تعریف شده، حق خودشان از حاکمیت را طلب می‌کنند.

3) تاریخ بیانگر رویداهایی است که عمدتا توسط افرادی که نسبت به محیط اطرافشان حساس بوده اند، رخ داده است. دغدغه‌های انسانی اگرچه به صورت موردی در هر فردی دیده می شود اما کسانی درگیر مسائل اجتماع خود می شوند که حداقلی از نیازهای روزمره‌شان برطرف شده باشد و نیز دغدغه پیگیری این امور را داشته باشند.

4) مدتی است که مساله اکبر گنجی و اعتصاب غذای او دیگر امری سیاسی محسوب نمی شود. اصل مساله به جان یک انسان بر می گردد. او در آستانه مرگ قرار دارد و وزنش به کمتر از 50 کیلوگرم رسیده است. پرسش اینجاست که چرا حتی عده کمی از مردم هم برای خروج از این وضعیت (اعتصاب غذای او) و بررسی مساله در دادگاهی علنی، به شکلی مسالمت آمیز اعتراض خود به حاکمیت را نشان نمی‌دهند؟

با توجه به اعتراضات چند ماهه اخیر برای نجات جان گنجی و تعداد افراد معترض حاضر در مراسمی که در این رابطه برگزار شده است و نیز جمعیت دوازده میلیونی شهر تهران، به این نتیجه رسیده ام که مساله جان گنجی مطالبه جدی یک صدم درصد مردم تهران است.



پاینده ایران
یله

هیچ نظری موجود نیست: