شنبه، آذر ۲۶، ۱۳۸۴

به كتابخانه آمده بودم كه كمي درس بخوانم !!
اين روزها اصلا حال و حوصله خوندن ندارم !! شايد باورتون نشه تو اين دو سه روزي چند دور ، دور شهر رو دور زدم و راه رفتم !!!ديروز هم ،كاري رو كه هاپو گفت اگه اينجا بود انجام مي داد كردم، پياده از خيابون امام ، بعد 22 بهمن از اون كوچه تنگه هم يه سمبوسه خريدم ،چقدر هم بد مزه بود !!!
بعد ميدون آزادي و فردوسي !!!و خونه .
خيلي خوب بود مخصوصا كه هوا ابر بود و بعد ازظهر جمعه !!
راستي اصلا براتون جالبه ؟ !! كه من يه بعد از ظهر رو چطوري گذروندم !! انگار حرفها تمو شده !!ازبچه ها هم خبري نيست !!
ولي بايد بنويسي ؟!! ( چقدر پراكنده گويي دارم !!‌)
خوب داشتم مي گفتم كه تو كتابخونه بودم كه چند تا مجله بر داشتم و شروع به خوندن كردم !!مجله گلستانه !
مي مي خلوتي شاعر بر جسته جهان كه ايرانيه و الان شعر هاش تو دنيا خوانندگان زيادي داره ! كمي راجع به بيو گرافيش نوشته بود كه متولد تهران و حدود شصت ساله ووقتي شش ساله بوده برا تحصيل به يه مدرسه شبانه روزي سپرده ميشه !!
يك شعر از شعر هاش روكه اونجا نوشته بود انتخاب كردم !! و به نظرم خيلي هم زيبا اومد گفتم شايد شما هم خوشتون بياد!
اندوه وار
شنيده نمي شوي ، صدا نزن اشك نريز.
ديده نمي شوي ، هيچ برگي بر شاخسار نمي جنبد .
بيرون اتاقت فقط راهروها و درها و آسمان .
تيك تيك ساعت شتاب گرفت ، كند شد نه بر اي تو،
كه بپرسي چرا ، فقط براي تيك تاك كردن به عقربه ها اعتماد كن .
سنگين و متين باش . منتظر نمان . كس نيست . صدا نزن . اشك نريز .
فريادها پژواك خودند ، پژواكها تنها به بالش خود بر مي گردند ، به سر چشمه خود .
بيرون اتاقت فقط راهروها و درها و آسمان .
روز را به خاطر آور ، روشني روز دروغ نمي گويد .
خود را با سايه هايت سر گرم كن . آسوده خاطر باش :
هيچ كس هوايت را ندارد . هيچ كس به فكرت نيست . صدا نزن ، اشك نريز .
اما روشنايي روز نمي پايد .
آفتاب بر آمده است تا وسعت يا س ات را نشان دهد .
بيرون اتاقت هنوز راهروها و درها و آسمان .
از من به تو : پژواك صدايت كه به سوي تو بازگشت ، آهي بكش .
و بگو : حق با توست زندگي نا هموار است .
مخاطبي نيست . صدا نزن . اشك نريز .
بيرون اتاقت ..............
( ماهنامه گلستان ، شماره 68 ، آبان 84 )
حنا

۱ نظر:

ناشناس گفت...

مترجم هم لابد سگ است و اصلا نامي نبايد از او برد.