دوشنبه، آذر ۲۱، ۱۳۸۴

"پيش از آنكه به تنهايي خود پناه برم ...."

وقتي دوستانت را خسته تر از قبل مي بيني !
وقتي " پن "را مضطرب است و دل آشوبه دارد !!!
وقتي " هاپو " چشمانش ضعيفتر از قبل است ، صداي سرفه اش مو بر تنم سيخ مي كند وقتي در هواي گرم هنوز شالش آويزان است ، وقتي از آينده مي پرسد ، وقتي كه آينه ام مي شود ، وقتي ، وقتي ، وقتي ....
خسته ام اينبار خسته تر از هميشه ، مي دانم زندگي زيباست !؟برگان پاييزي !؟ صداي آب !؟ صداي!؟ پرندگان!؟ وووو
ولي من ديگر نمي توانم !!!!
" آغاز جداسري شايد از ديگران نبود "
حنا

هیچ نظری موجود نیست: