چهارشنبه، آذر ۳۰، ۱۳۸۴

ضرب المثلی است تو شهر ما (منظورم شهر هسته ها و نیسته هاست ) که میگه :
" حرف زدن بادبزن_ دل_"
تا چه اندازه می تواند این حرف درست باشد ؟! شاید وقتی گوشی برای شنیدن پیدا کنی ، گوشی آشنا به دردهایت ، شادی هایت ، گریه ها و خنده هایت و...
شاید هم هیچ وقت !!
به یاد میارم اون روزی که تو مینی بوس خرقان نشسته بودیم و برای یه صفحه در دنیای مجازی اسم انتخاب می کردیم، پر شور و پر انرژی !
صفحه ای از هزاران صفحه در دنیایی غیر واقعی که ماها رو از حال همدیگه با خبر می کرد !!
بعضی وقتها از سر زدن به این طرف و اون طرف خسته میشم ، دیگه جقدر از این و اون بدونی از سروش از بهنود از نبوی، ووو !!
فقط دلت می خواد بدونی که دوستات چطوری یه روزشون رو می گذرونن ،چطوری !!!می خوای بدونی که اونها هم تو رو به یاد میارن و از خودت می پرسی این هم تموم شد ؟؟
به نظر خیلی ساده میاد نه !!
می دانم همه ما خسته ایم بنا به شرایطی که هست !!!
ولی دوستان بگویید ،از دلتنگی هایتان از بلاتکلیفی هایتان از این روزهای ملال آور سنگین بنویسید !!
مگر نه اینکه اینجا برای ماست برای شنیدن حرفها برای با خبر شدن از یکدیگر !!
حنا

هیچ نظری موجود نیست: